🔺او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت سوم/ شب چهاردهم ... ⚜⚜⚜⚜🔰🔰🔰🔰⚜⚜⚜⚜  بسم الله الرحمن الرحیم 💢بزرگ روحانیون مسیحی چهره ای عبوس و گرفته دارد. او نزدیکترین فرد به قیصر است و زودتر از دیگران خود را به او می رساند قیصر با لبهایی که لرزه دارد و نگاهی که انگار بر سنگ خشم آورده تا آن را به بترکاند و فروپاشد چشم به او می دوزد. بزرگ روحانیون در مقابل قیصر زانو زده و صلیبی را بر سینه خود رسم کرده و به کلامی آرام می گوید: از این حادثه بدی و نافرجامی کار مشاهده می شود امید است که قیصر روم اکنون از جاری ساختن خطبه عقد منصرف شوند تا در کار این واقعه بی سابقه تحقیق نمایند. قیصر که به گفتار روحانیون اعتقاد دارد این سخن را می پذیرد اما از سوی دیگر میل دارد تا به هر شکلی خاطره چنین شبی را در افکار و اندیشه میهمانان خود شیرین و دلنشین به یادگار گذارد؛ پس به کلامی که حیرت را در خود نهفته دارد می پرسد: کدام یک از آن دو نفر را بر تخت نحوست شومی سوار می‌بینید عروس یا داماد را؟؟!! بزرگ روحانیون سر پایین می‌اندازد و دقایقی به اندیشه مشغول می شود: عروس؟! او که ریشه در چنان اصالت پاک و برجسته ای دارد؟؟! نه... نه... بر او چگونه میتوان شک برد! داماد؟! مردی که وابسته به خانواده سلطنتی است و این امتیازی بزرگ برای او به حساب می‌آید اما با تمام شایستگی هایش این داماد شایسته چنان عروسی نیست. بزرگ روحانیون وقتی سر بالا می آورد نیم‌نگاهی به داماد دارد قیصر روم نحسی داماد را باور می‌دارد. باید بر چنین نحوستی که پدیدار گشته است غالب آمد. مردی دیگر که شایستگی ازدواج با دختر  یشوعا را دارد در ذهن‌ها جستجو می شود و سرانجام یافته می شود: برادر داماد؛ او هم برادرزاده دیگر قیصر است و ویژگی‌های خاص خویش دارد. شاید غفلتی شده باشد؛ ممکن است اشتباهی پدید آمده است. کسی چه میداند این برادر! او ممکن است شایسته عروس ما باشد. قیصر روم، تحت تاثیر اندیشه های اطرافیان خویش چنین دستور می‌دهد: 🔻🔻🔻🔻🔻🔻 - دست به کار شوید و همه چیز را بر جای خودش قرار دهید تا فرمان ما صادر شود. خدمه و کارکنان تالار جشن کارهای عادی خود را رها ساخته و به بازسازی آنچه واژگون شده است می‌پردازند. هنوز فرمان تازه قیصر راجع به داماد جدید در گوش روحانیون مسیحی جاری نگشته است که بار دیگر جنبش آغاز می‌شود. تالار جشن این بار تکان شدید بر خود می بیند. دنیای پر هیاهو و شادمانی که یک بار دیگر میل آغاز دارد به بیابانی از وحشت و حیرت بدل می‌شود. 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 چراغ های عودسوز و شمع‌های عطرآگین خاموش می شوند. فریاد ترس و گریز مهمانان در دود غلیظی که نفس ها را تنگ ساخته است، می پیچد. شعله مرده چراغ ها همچنان دود می‌کنند. ظرف های غذا و جامهای نوشیدنی که در زیر دست و پای مردم افتاده است تعادل و حرکتی را اگر باشد، بر هم می‌زند. چهره ها مشخص نیست. آنچه دیده می شود، تاریکی و سایه است که روی زمین بر هم می غلتند. چه کسی را می توان محکوم دانست؟! این پرسشی است که جان قیصر را به درد آورده است اما او هر چه بیشتر می اندیشد کمتر می یابد. حادثه ای که پدید آمده است، کاملاً بی سابقه بوده و از میدان تجربه و دانش دانشمندان رومی بیرون می باشد. بر همین اساس است که نمی‌توان فکر را بر کسی یا چیزی خاص، متمرکز ساخت... اکنون، از آن واقعه هولناک ساعت ها میگذرد. ساعتی هم از رفتن مهمانان گذشته است. خدمه و کارکنان تالار جشن، خسته و سر در لاک خویش به کار جمع‌آوری و مرتب کردن چیزهایی مشغول هستند که بر زمین پخش و پلا گردیده است. قیصر که همچنان سر به گریبان خویش دارد، افسرده و غمگین بر تخت خویش نشسته است. کسی را یارای آن نیست تا در چنین دقایق پرتشویشی، با او همدم شود و سخن گوید. عروس، دختری خلیده در دگر گونی بی‌سابقه‌ای که روح او را به یکباره تسخیر کرده است، به اتاق خویش پناه می برد و در تنهایی خود گم می شود و انتظار می برد تا خواب چه هنگام از راه فرا رسد. ⚜⚜⚜⚜⚜⚜   شب چهاردهم چهارده شب میگذرد. از آن شبی که واقعه هولناک روی داد، زمین لرزید، تخت قیصر روم و میهمانان جشن عروسی واژگون شد و همه چیز به هم ریخت چهارده شب میگذرد. دختر یشوعا در همان شبی که واقعه اتفاق افتاد خوابی عجیب دید: عیسی با شمعون و تعدادی دیگر از حواریون ابتدا پیش او آمدند. آنگاه منبری به شفافی نور و از جنس ناب ترین و مصفاترین بلورها را در میان تالار جشن بر زمین نهادند. دیوارها را از میان برداشته بودند ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو در ایتا و هورسا و آپار‌‌ات ↙ @montazerane_zohour