🔺او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت بیست و سوم//به نزد امام زمان (عج) برو 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 مقدس اردبیلی به شنیدن این صدا بر می گردد و با نگاه گذرایی که به شاگرد خویش می اندازد او را می شناسد: -تو هستی میرعلام! میرعلام با شادمانی و اندک لرزه ای در صدا می گوید: -آری. -اینجا چه می کنی؟ میرعلام نزدیکتر می آید و پاسخ می دهد: -از وقتی که شما وارد صحن مطهر شدید با شما هستم. مقدس اردبیلی ساکت می ماند. میرعلام که گمان و اندیشه ای این چنین درباره استاد خویش دارد هراس از این می کند که خاطر او را رنجانده باشد. پس با کلامی که پوزش طلبانه می نمایاند، می گوید: -شما را به صاحب این قبر مطهر سوگند می دهم که هر چه را در این شب شاهدش بوده اید برایم باز گویید. مقدس اردبیلی همچنان خاموش و در اندیشه است: میرعلام سید فاضلی است که در حلقه شاگردان او قرار دارد و عشق به آموختن و پی جویی مراحل زهد و تقوای الهی دارد همان چیزی که این اولاد فاطمه را از خانه بیرون کشانیده و به مناجات خلوت و دور از چشم دیگران معتقدش ساخته است. در دل مقدس اردبیلی می گذرد که: چه بگویم با تو ای سیّد! 🔻🔻🔻🔻🔸🔸🔸🔸🔸 راز را می توانی نگه داری تو؟ میرعلام به تیزی هوش خویش در می یابد که بر استاد چه می گذرد: استادم، تردید کرده است. تردید دارد که رازش را فاش سازد! پس برای اینکه مقدس اردبیلی را اطمینان دهد می گوید: -برایم بگویید. رازی را که من می دانم وجود دارد و تمام شب را شاهدش بوده ام باش کنید. این بزرگوار سپیده سحر در حال شکفتن است سخن گویید تا به نماز صبح رویم. مقدس اردبیلی با شنیدن این کلام از شاگرد خویش به سوی او رفته و لب می گشاید: -به یک شرط می گویم. میرعلام با اطمینان می گوید: -شرطش را به جان پذیرا هستم. مقدس اردبیلی سرتکان می دهد و با چهره ای که جدی و مصمم می نمایاند، می گوید: -تا زنده هستم نباید ماجرای این شب را به کسی بازگویی. میرعلام استوار و همچنان مطمئن پاسخ می دهد: -می پذیرم قبول است استاد! 🔹🔰🔹🔰🔹🔰🔹🔰 مقدس اردبیلی خشنود از قبول شرط خویش ماجرا را فاش می سازد: -در پاره ای از مسائل علمی اندیشه می کردم و حل آن برایم مشکل می نمود. به دلم نشست که بروم خدمت مولا امیرالمومنین علی(ع) و حل مشکل را از آن حضرت بپرسم. وقتی به در حرم رسیدم چنانکه دیدی در خودش گشوده شد. در آن مکان مقدس از خداوند تمنا کردم که امیرمومنان جواب پرسش هایم را بدهد. ناگهان صدایی از قبر مقدس مولا شنیدم که فرمود: «به مسجد کوفه برو و از قائم ما سوال کن زیرا او امام زمان(عج) تو است.» من بر همان فرمان به سوی مسجد کوفه رهسپار گشتم. در کنار محراب وجود شریف و مقدس امام مهدی(عج) را دیدم که نشسته اند. پیش رفتم و مشکل خود را پرسیدم. حضرت صاحب الزّمان، پاسخ فرمودند و مشکل علمی من حل شد... و به راه خانه خویش بودم که تو را دیدم. ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو در ایتا و هورسا و آپار‌‌ات ↙ @montazerane_zohour