💬با شتر در حال حرکت به مکه بود در مراجعت از قافله عقب مانده و راه را گم کرد.
کم کم به محلی که باتلاق بود رسیده و پاهای شتر در آن باتلاق فرو رفت.
دیگر نمی توانست از شتر پیاده شود و شتر هم نزدیک بود بمیرد.
ناگه از دل فریاد زد :
«یا اَباصالِحَ المهدی اَدرکنی»
این جمله را چند مرتبه تکرار کرد.
اسب سواری به طرفش می آید و او در باتلاق فرو نمی رود.
می گوید :
به گوش شترم جملاتی گفت که آخرین کلمه اش را شنیدم «حَتّی البابْ» یعنی
" تا دم در".
شترم حرکت کرد و پاهای خود را از باتلاق بیرون کشید و به طرف کوفه به سرعت حرکت کرد.
رویم را به طرف آن آقا کردم و گفتم :
«مَنْ اَنْتَ» تو که هستی؟
فرمود:اَنا الْمَهْدی
گفتم دیگر کجا خدمتتان برسم؟
فرمود: «مَتی تُرید» هر جا و هر وقت تو بخواهی.
دیگر شترم مرا از او دور کرد و خودش را به دروازه کوفه رساند و افتاد.
من در گوش او کلمه «حَتّی البابْ» را تکرار کردم، از جا برخاست و تا در منزل مرا برد و این دفعه که به زمین افتاد فوراً مُرد.
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
#داستان_مهدوی
📚ملاقات با امام زمان
@montazeranezohurrr 🌿 ✨