💠 چند دقیقه درد و دل با امام زمان 💠 آقا جون ، یابن الحسن ، امام زمانم 👇 من از ترس خسته‌ام و از دست بی‌قراری در حال فرار امّا ترس و بی‌قراری بنای رها کردنم را ندارند 🍃 زندگی با این ترس و بی‌قراری هر چقدر شیرین باز هم به دهان آدم زهر می‌شود 🍃 تا کی باید بنوشم این زهرِ آدم کُش را و چقدر باید بمیرم و زنده شوم در هیاهوی این ترس و بی‌قراری ❓ آقا جون❗️ خدایی که من می‌شناسم خدایی نیست که آرامم کند. در کوران حادثه‌ها و در قلّۀ تنهایی تو چطور تکیه کرده‌ای به خدایت که آب در دلت تکان نمی‌خورد ❓ فرق خدای من و خدای تو در کجاست ❓ قدرت خدای من از قدرت مخلوقاتش کمتر است خط و نشان یک مخلوق دلم را بی‌قرار می‌کند اما وعدۀ کمک از سوی خدایم بهره‌ای از آرامش را نصیبم نمی‌کند 😔 اگر همۀ زمین یک سو باشند و صف کشیده در برابرت و حتّی آسمانیان هم در صف مخالفان تو شمشیر به دست بایستند تپش قلب تو مثل کودکی است که در دامان مادر زیر سایۀ پدر در کنار یک رود آرام و جاری دارد نفس می‌کشد. خدا را که داری گویی همۀ قدرت در دست توست. چقدر خدای تو زیباست خوش به حالت که با این خدا 🍃 آقا جون ❗️ من خدای تو را دوست دارم دلم عجیب خدایی را می‌خواهد که تو می‌پرستی 🍃 ترس، آشنای همیشگی زندگی من است و بی‌قراری حال ثابت و مهر پیشانی این زندگی. من خدای تو را که داشته باشم با ترس غریبه می‌شوم و قرار و آرامش می‌شود نوری که از پیشانی‌ام روشن می‌کند زندگی‌های بی‌شمار را 🍃 آقای مهربانم ❗️ خدای مرا از من بگیر و خدای خودت را به من بده. دلم خدای تو را می‌خواهد 🍃