╭─┅─ ♣️🍃🌹🍃❤️🍃🏴 ─┅─╮ یه کسی بود که سالیان سال می خواست به حاج آقا میهمانی بدهد، اما حاج آقا نمی رفت. اتفاقا ایشان از خصیصین هم بود. بار آخر که زیاد اصرار کرد، حاج آقا قبول نمود. همین شاگرد ناقل می گوید؛ اتفاقا من هم همراه ایشان بودم. رفتیم، نهاری را تهیه نمود و سفره را پهن کرد گفت؛ بفرمایید. همه سر سفره نشستیم و مشغول غذا خوردن شدیم چون می دانستیم این آقا اهل خمس است، غذا رو کامل خوردیم اما با کمال تعجب دیدیم آقا اصلا لب به غذا نزد، متعجب بودیم که چرا آقا غذا نمی خورد؟!!! موقع خدا حافظی که شد، صاحب خانه گفت ؛ حضرت آقا، من پسری دارم مشکلی دارد، به فلانی توصیه کنید، شاید به توصیه شما، مشکلش را بر طرف کنند. (55)💠@montazeranzohooremamasr ╰─┅─ 🏴🍃🌹🍃❤️🍃♣️ ─┅─╯