زبانم قاصر است از وصف غم هایی که تو دیدی
ندیده هیچکس رنج و ستم هایی که تو دیدی
مصائب لحظه لحظه بر صدایت لحن ماتم داد
نوای نینوا شد زیر و بم هایی که تو دیدی
غروب و خیمه و غارت؛ چه بد شد قاتل جانت-
به روی چادر عمه؛ قدم هایی که تو دیدی
به رویِ نيزه ها با خنده سرها را علَم کردند
دلم آتش گرفت از آن علَم هایی که تو دیدی
ندیده قدر یک ثانیه در عمرش به خود تاریخ
سپاهی از همان نامحترم هایی که تو دیدی
برای شیرخواره تیر شیر افکن مهیا شد
به دست کینه ی آن بی جنم هایی که تو دیدی
نهایت؛ پنج سالت بود سال شصت و یک اما
کهنسال است و صد ساله ست غم هایی که تو دیدی!
🖤🖤