•┈┈••••✾•🌿🌼🌿•✾•••┈┈• ✨﷽✨ ✨♥️͜͡🕊 🍀جرعه نوشان عشق عبادت دو كوه ابوالفضل عباسى يكى از رزمندگان شوخ طبع مى گفت رفتم جبهه، از آن جا كه با حال و هواى جبهه آشنا نبودم خيلى چيزها برايم عجيب بود. روز اول دقايقى مانده به اذان مغرب رفتم داخل نمازخانه. ديدم از همان قبل از اذان، نمازخانه شلوغ است. نماز كه خواندم ديدم اى بابا هنوز هم بعد از دقايقى كه گذشته و نماز تمام شده عده زيادى مانده اند. بسيارى از افراد حاضر هم در سجده بودند. من هم گفتم بروم سجده و به هر حال كارها و عباداتى را كه انجام مى دهند، ياد بگيرم و كسى نمانده. پاشو پاشو. بله من در سجده خوابم برده بود. نماز ميت مهندس سيد عبدالله مرتضوى روحانى گردان برايم تعريف كرده كه: روزى داشتيم در جبهه در يكى از جاده‌ها مى رفتيم. به دو جسد برخورد كرديم. رفتيم جلوتر و بعد از بررسى و دقت فهميديم كه عراقى هستند؛ ولى خوب لباس نظامى به تن نداشتند و احتمالا از آن دسته افرادى بودند كه به زور به اجبار به جبهه فرستاده شده بودند. ما، علت اصلى خوددارى كردن آن‌ها براى جنگ با نيروهاى ايرانى را حدس زده بوديم و آن هم شيعه بودن آن‌ها بود. به همين دليل به اطرافيانم گفتم آن‌ها را غسل دهيم و بعد به خاك بسپاريم.همين كار را كرديم بعد از غسل و اقامه نماز بر جسدهاى آن ها، در همان مكان به خاك سپرديمشان. »🌤 @montazeranzohour_313