🌷 پرونده شهادت 🌷 🌷 آستان ملکوتی امام هشتم، او را شیفته خود کرده بود و به همین علت، برای انجام هر کاری، توسل به آقا پیدا می کرد و می گفت: «باید بروم و از مولایم اجازه بگیرم.» 🌷 از پذیرفتن فرماندهی لشگر نوهد، خودداری ورزید و اعلام کرد: «تا اجازه نگیرم، چیزی نمی گویم.» 🌷 زمانیکه به مشهد مشرف می شدیم، حاجی حال و هوای عجیبی داشت. ساعتهای طولانی را در حرم به مناجات و عبادت می گذراند و مثل اینکه، آلام درونی خویش را با توجهات خاصه ثامن الائمه التیام می بخشید. 🌷 در آخرين سفری که با هم بوديم شبي، در عالم رؤیا دیدم شهید مطهری، پرونده ای را به محضر امام راحل آورند و با اشاره به حسن، چنین گفتند: 🌷 «این پرونده متعلق به ایشان است.» امام نگاهی به پرونده انداخته و با تبسم پاسخ دادند: «پرونده این بنده خدا در دنیا بسته شده و ادامه کارهای ایشان برای آن دنیا می ماند.» 🌷 ماجرای خوابم را برای حاج حسن، تعریف کردم. او که از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید، گفت: «جواب من، همین است و شاید، با قبول این مسئولیت به آرزوی خود برسم، ان شاء الله.» 🌷راوی: همسر شهید آبشناسان ❤️ 🌷🕊🌼🕊🌷 @montazeranzohour_va_beyadshohada