⌛مُـنـتَـظِـࢪ تــُو = 1+312⌛
‌ܝߺ‌ࡄߋߺ ߊ‌ࡋࡋܣ ߊ‌ࡋܝ‌ܟߺߋߺܢߺ߭ ߊ‌ࡋܝ‌ܟߺܢߺ࡙ߋߺ ┏━━━━━━━━━💠━━━━━━━━━┓   سرگذشت حاج
‌ܝߺ‌ࡄߋߺ ߊ‌ࡋࡋܣ ߊ‌ࡋܝ‌ܟߺߋߺܢߺ߭ ߊ‌ࡋܝ‌ܟߺܢߺ࡙ߋߺ ┏━━━━━━━━━💠━━━━━━━━━┓   سرگذشت حاج ماشاءاللّه خدادادپور شفا یافتهٔ امام حسین علیه السّلام ┗━━━━━━━━━🍀━━━━━━━━━┛ شبِ شانزدهمِ محرّم شد. دلم بسیار شڪست. گفتم: آقا روزِ عاشورا تمام شد؛ چرا به من جواب نمی‌دهی؟ درب اتاق را از بیرون روی من می‌بستند و هر ڪس دنبالِ ڪارِ خودش می‌رفت. یڪ وقت در بیداریِ ڪامل، دیدم سقفِ اتاق شڪافته شد. آقایی همانندِ یڪ پارچه نور، تشریف‌فرما شدند و روی صندلیِ چوبیِ ڪنارم نشستند. (هنوز هم آن صندلی، با عطر خوشی، در آن اتاق، باقیست.) از روی همان تخت، با همان حالِ ضعف، بخاطرِ قدرتی ڪه از حضورِ آقا گرفته بودم، ڪمی توانستم بدنم را بلند ڪنم و با دست راستم بازوی آقا را گرفتم و دست چپم را روی شانهٔ آن حضرت قرار دادم و هی می‌گفتم: به‌به! به صورتِ عالِم نگاه ڪردن، عبادتِ خداست. ایشان به من لبخند می‌زدند. عرض ڪردم: شما چه ڪسی هستید؟ آقا فرمودند: چه ڪسی را صدا می‌زدی؟ گفتم: من آقا امام حسین را می‌خواستم. فرمودند: من امام حسینم؛ از ما چه می‌خواهی؟ گفتم: آقا شما خود می‌دانید من چه می‌خواهم. در همین حال، دوباره سقفِ اتاق شڪافته شد و دو دستِ قطع شده، در حالی ڪه داخلِ بشقابی بود، روبروی آقا حاضر شد. نگاه ڪردم دیدم این دستها بدن و سر ندارد. آقا فرمودند: به من نگاه کن و از ما چیزی بخواه. گفتم: خودِ شما می‌دانید چه می‌خواهم. حضرت، دستانِ بریدهٔ حضرت عبّاس علیه السّلام را روی بدنِ من ڪشیدند. بعد فرمودند: بلند شو برویم! آقا دستم را گرفتند و به مسجد خواجهٔ خضر ڪرمان بردند، در حالی ڪه دو دست بریده نیز، در ڪنارِ آن حضرت بود. دیدم منبری بسیار زیبا وجود دارد و مسجد مملو از افرادی ڪه همهٔ آنها، یڪ پارچه نور بودند. وقتی آقا وارد شدند، همه از جا بلند شدند. من هم جلوی ایشان ایستاده بودم و می‌گفتم: به‌به! نظر به صورتِ عالِم، عبادت است. آقا فرمودند: هر چه خواستی، ما به تو دادیم. ناگهان از آن حال بیرون آمدم. دیدم در اتاقِ خودم هستم. ولی داخلِ اتاق، بوی عطر و گلاب و بوی تربتِ سیّدالشّهداء، فضا را پر ڪرده است و ڪبوتر از زیر تخت بیرون آمده و با صدای بلند می‌خواند و به دورِ من می‌چرخد. احساس ڪردم بدنم سبڪ شده. دست به شڪمم ڪشیدم، دیدم سالم است. فوری از تخت پایین آمدم. چون دربِ اتاق را از پشت بسته بودند، در زدم. مادرم در را باز ڪرد و مرا بغل ڪرد و گفت: چه خبر است؟ در این اتاق چه اتّفاقی افتاده ڪه این همه بوی خوش و عطر تربت می‌آید؟ همه تعجّب ڪردند ڪه من چگونه برخاستم؟! گفتم: آقا امام حسین مرا شفا داده. با صدای بلند و اشڪِ چشم، فریادِ《یا حسین》می‌زدم. آمدم در حیاط منزل. احساس ڪردم باید به دستشویی بروم. بعد از ۴ سال، برای اوّلین بار با پای خودم به دستشویی رفتم. مقدار زیادی چرڪ و خون از من دفع شد، و بدنم ڪاملاً راحت شد. سبڪ شدم. تمام ورم‌های بدنم فرو نشست. حتّی دو طرفِ بدنم ڪه از شدّتِ ورم، فتق ڪرده بود، خوب شد. آن گاه وضو گرفتم و همه‌اش《یا حسین》می‌گفتم و گریه می‌ڪردم، تا صبح شد... . گر طبیبانه بیایی به سرِ بالینم به دو عالَم ندهم لذّتِ بیماری را 👈🏼 ادامه دارد ان شاء اللّٰه. ┏━ 💠@montazere_too ┗━━━━━━━━━━━