دارم گزارشی با عکاس افتخاری
از کدخدا که گشته از کاخ خود فراری
شب بود و دود و فریاد، خواب خوشش بهم خورد
انبوه جمعیت شد یک موج انفجاری
یکدفعه نعره ای زد گم کرد دست و پا را
مانند یک سوپرمن در وضع اضطراری
پس با تفنگ و انجیل قدری قیافه آمد
خط و نشان کشید و نت گشت انحصاری
گفت اعتراض بیجاست، این جنگ با خداهاست
مردی نهیب زد؛ های! آقا کجای کاری؟!
اینجا دماغ او سوخت چون هیچکس نترسید
دودش به چشم او رفت، شد شکل گریه زاری
گفتا خبر شدم من یکشنبه صبح تازه!
رفته به زیر زانو آن مرد، اختیاری
رنگ و نژاد و مایه فرقی ندارد اصلاً؛
سگهای زرد هارند، مشغول پاچه خواری
باید رییس جمهور میشد فدای مردم
میخواست هم ببندد یک بمب انتحاری
اما بلد نبود و یکدفعه کله پا شد
پس گفت الفرار و زد جست پشت گاری
تندیس جرج افتاد آتش گرفت پرچم
این آخرین خبر بود با عکس یادگاری
💠
@asheghaneruhollah