🖐این داستان واقعی رو حتما بخونید و نشر بدین...
☜ خانمی می گفت : من مواظبت بر حجابم نداشتم و در مقابل نامحرمان ، بسیار زیاد خودنمائی میکردم واز نشان دادن بدنم به نامحرمان ابائی نداشتم .
🕌روزی مادرم که اهل مسجد ومجلس روضه بود ، از مسجد به منزل آ مد تا قدری پول بردارد و به مسجدبرود . گفتم : کجا می خواهی بروی ؟
🚃گفت : کاروانی از خانمها راهی مشهد مقدس برای زیارت امام رضا(ع) هستند می خواهم من هم باآنها به زیارت آقا بروم .گفتم : من هم می آیم اسم من را هم بنویس .
🚃بعد چند روز کاروان آماده شد و سوار اتوبوس شدیم وقتی که در اتوبوس نشستیم تمام خانمها حجاب کامل داشتند و همه اهل دعا وتوسل بودند به غیر از من که از نظر حجاب ، وضع مناسبی نداشتم ومثل آنها فکر نمی کردم .
☜من در هنگام نشستن دراتوبوس سعی کردم پشت سر راننده بنشینم تا از طریق آئینه بالای سر راننده بتوانم خودنمائی کنم .
👥در طول مسیر، هم راننده و هم شاگرد راننده کاملا" متوجه من شدند . خانم مسنی که مدیریت کاروان را برعهده داشت او نیز متوجه من شد وبه شدت با من برخورد کرد وگفت :خانم حجابت را درست کن تومی دانی به کجا می روی ؟ می دانی به زیارت چه شخصی می روی؟ !
☜من برای اینکه آبروریزی نشود کمی خود را جمع کردم ولی بعد از مدتی باز مشغول گناه ومعصیت شدم تا اینکه ناگهان سانحه ای پیش آمد و اتوبوس با برخورد با یک کامیون از جاده منحرف و واژگون شد . دراثر آن تصادف راننده وشاگرداو در جا کشته شدند و من به شدت زخمی شدم .
😮عجیب این بود که به غیراز من و راننده وشاگرد راننده تمامی مسافران صحیح وسالم از اتوبوس خارج شدند و به هیچ یک آسیبی نرسید . من که در اثر آن سانحه به شدت زخمی شده بودم د رعالمی قرار گرفتم که اطرافیان متوجه آن عالم نمی شدند .
👥ناگهان دیدم دو نفر انسان سیاه که بسیار مهیب وترسناک بودند به طرف من در حالی که نیمی از بدنم از شیشه ماشین بیرون افتاده بود ، آمدند و گفتند این همان زنی است که در طول مسیر مشغول گناه ومعصیت بود ( این را گفتند ) ودو بازویم را گرفتند که از اتوبوس خارج کنند ، تادست به بازویم گذاشتند ومشغول کشیدن شدند آنقدر احساس درد کردم که به عمرم چنین دردی احساس نکرده بودم ، 😮فریادم
بلند شد که مرا رهاکنید ولی آنها گوش نمی دادند ، آنقدر بازوهایم را کشیدند مثل اینکه دستهایم قطع شد ، سپس گفتند : سر وگردن خود را نیز به نامحرمان نشان میداد ، این را گفتند و دونفری به گردنم چسبیدند و کشیدند هرچه ضجه می زدم و فریاد می کشیدم موثر واقع نمی شد از آنها خواهش و تمناکردم که مرا رها کنند ولی به حرفم گوش نمی دادند .
👥👤به اطرافیان که جمعیت بسیار زیادی ایستاده بودند متوجه شدم و از آنها کمک می خواستم ولی مثل اینکه آنها صدای مرا نمی شنیدند تا اینکه آمبولانس آمد و آنها مرا رها کردند و من دیگر هیچ چیزنفهمیدم .
🏢بعد از مدتی که در بیمارستان بودم بهوش آمدم دیدم دو بازویم و گردنم شکسته و پزشکها گفتند عصبهای دو دست قطع شده و گردنم نیز به حالت اول برنمی گردد
.
☜مرا به تهران باز گرداندند و موفق به زیارت امام رضا (ع) نشدم و تا به ا مروز که این جریان را نقل میکنم
علیل ومعلول هستم هر دودست از کار افتاده و قدرت حرکت دادن سر وگردن را ندارم . وهرگاه صورت آن دونفر به یادم می آید از ترس ووحشت بدنم به لرزه می افتد ، خلاصه سالهاست که از درد ورنجی که ازکشیدن اندامم توسط آن دونفر در ظاهر بوجود آمد عذاب می کشم .
👤 یکی از علما به من گفت خدایتعالی تو رادوست می داشته که در همین دنیا به مکافات عمل رسانده حال باید توبه کنی وازاعمال قبلی خود جدا" برگردی و طلب عفو ومغفرت نمائی .
😔من نیز توبه کردم و هرکس واقعه من را می خواند ویا می شنود خواهش می کنم برایم دعا کند وطلب مغفرت نماید و متوجه این حقیقت باشد که برای دنیای زود گذرخود را به گناه ومعصیت آلوده ننماید که عاقبت بدی در انتظار آنهاست .
و براستی که از مکافات عمل غافل مشو گندم از گندم بروید جو ز جو
◾عادت به روضه کرده دلم روضهخوان کجاست
صاحب عزای فاطمه آن بینشان کجاست◾