🔻آیت الله ناصری:
یک نفر از دوستان ما که چند سالی است فوت کرده، در زمان حیاتش به خدمت امام زمان عجل الله تعالی و فرجه الشریف تشرف پیدا میکرد. من با ایشان رابطه داشتم. یک دفعه می گفت دیشب در خواب دیدم که خیابانی بسیار مرتب و زیبا بود. درختها سر به فلک کشیده و پرنده ها میخواندند و هوای بسیار لطیفی بود. من در آن خیابان قدم میزدم که به قصر باشکوهی رسیدم. میخواستم وارد قصر شوم، گفتند: «این قصر مربوط به امام زمان عجل الله تعالی و فرجه الشریف است و هر کسی نمیتواند وارد شود».
🔶پرسیدم: «چه کنم که بتوانم وارد شوم؟» گفتند: «باید این ذکر را بگویی». شروع به ذکر کردم و مکرر گفتم. یکدفعه خبر دادند که راه باز شد. قصر مفصلی بود. از پلهها بالا رفتم. به اتاقی رسیدم که در آن باز بود و حضرت، داخل آن نشسته بودند و مقابلشان دفتری باز بود. سلام کردم. جواب دادند و فرمودند: «روی صندلی بنشین». نشستم، عرض کردم «یابن رسول الله! این دفتر چیست؟» گفتند: «دفتر حجاج امسال است». عرض کردم: «امسال، شهر ما صدها حاجی داشته است». فرمودند: «نه؛ سه حاجی داشته است». عرض کردم که اسامی صدها نفر را لیست دادهاند. باز فرمودند: «نه؛ شهر شما سه تا حاجی داشته است». دیدم در آن دفتر اسم سه نفر ثبت شده بود.
🔹بعد، از همسرم به حضرت شکایت کردم و گفتم: «من را اذیت می کند و من تحمل میکنم». فرمودند: «تو به این مقام نرسیده ای، مگر به واسطه تحمل بار گران این زن. تحمل بار گران آن زن، تو را به این مقام رسانده است».