🍃بِسْــمِ اللهِ الــرَّحْمٰـنِ الـرَّحیـم🍃
#چیشد_امام_زمانی_شدم 😉
#ارسالی_از_اعضای_کانال منتظران گناه نمیکنند
🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸
سلام. میخوام داستانم رو براتون بگم...
سال 1380من دچار یک افسردگی شدید شدم. دوتا پسر دارم.
تا سال 85 این مریضی من بر اثر مشکلات زیاد به اوج خود رسیده بود من زن بیگناهی بودم واز طرف همسرم و خانوادهاش خیلی هزارو یک اذیت میشدم.
برای راحت شدن از این زندگی چند بار دست به
#خود_کشی زدم اماموفق نشدم. هر بار به نحوی یکی پیدا میشد و منو میبرد بیمارستان نجات پیدا میکردم ...
آخرین بار صبح جمعه ای بود از خواب بیدار شدم بچه هام رو بوسیدم اونها خواب بودند با گریه از خونه اومدم بیرون. این بار تصمیم گرفتم برم خیابان پلیس راه قاسم آباد که سرعت ماشینها خیلی زیاد بود خودم رو بندازم جلوی یکی از کامیونها...🚚
از جلوی یک مسجدی که نزدیک خونمون بود و من تا اون موقع به اون مسجد نرفته بودم رد میشدم.
#صبح_جمعه بود و صدای
#دعای_ندبه ❤️ میومد...
نیروی عجیبی من رو به اون مسجد کشوند انگار رفتنم دست خودم نبود.
به خودم اومدم دیدم تو مسجد روی کناره سفید رنگی نشستم و خانم مهربونی به من چای تعارف میکرد حال عجیبی داشتم چیزی از دعای ندبه نمیدونستم اما تو مسجد بی اختیار گریه زیادی کردم و همش سوالم این بود آخه خدایا گناه من چیه که اینقدر باید سختی بکشم خدایا پس عدالت تو کجاست
خدا خدا دیگه امروز روز آخر زندگیم هست حتی اگه منو به جهنم ببری میرم و خودم رو میکشم چرا جواب منو نمیدی چرا 13 سال باید اینقدر من رو آزار بدن بیگناه کتک بزنن؟؟
بعد که به خودم اومدم دیدم مسجد امام زمان عج الله داره خالی از جمعیت میشه.
بلند شدم برم به طرف پلیس برای خودکشی... که از در مسجد اومدم بیرون ناگهان جلوی چشمم سیاهی رفت. دیگه هیچ جا رو ندیدم فقط دستم رو از دیوار مسجد گرفتم و چون خونه نزدیک مسجد بود خودم رو باهر سختی بود به خونه رسوندم و یک گوشه پیدا کردم و از شدت خستگی و تاری چشمم خوابم برد.
#خادم کانال
دوست عزیزمون تو این قسمت خواب و عنایتی که خدا و امام زمان(عج) به ایشون کردن رو تعریف کردن، که ما این قسمت رو برش زدیم.
شما هم اگه میخواید داستان خودتون رو برامون بفرستید، خوابتون رو ننویسید چون به دلایلی گذاشته نمیشه
منکر خواب امام زمان(عج) دیدن نمیشیم ولی خودتون که میدونید بیان نشه و این عنایت بزرگ تو سینه بمونه بهتره😉)
ادامه 👇
هرکه در این بزم مقرب تر است
جام بلا بیشترش میدهند😢😢
با گفتن این شعر انگار تمام وجودم به آرامش رسید و در همون حالت شروع به
#توبه کردم، و از خواب بیدار شدم...
از اون روز به بعد آرامش عجیبی من رو فرا گرفت عاشق اون مسجد شدم و شروع به خدمت در اون مسجد کردم🥰
تا الان که 14 سال از اون ماجرا میگزره و هر روز بیشتر عاشق مولا که جانم فداش میشم و البته عنایات دیگه ای هم در این مسجد شد که نمیخوام وقت شما عزیزان رو بگیرم
رشته ای بر گردنم افکنده دوست
میکشد هر جا که خاطر خواه اوست
#یامهدی