باز حاکم درخواست کرد، بالاخره حضرت شعر خواندند که عده ­ای در حالت غرور شب به صبح کردند در حالی که پنداشتند همه ­ی عالم به دستشان است در حالی­که صدها نفر از این­ها به دست نزدیکانشان کشته شدند و از بین رفتند در تاریخ. آخر شعر حاکم مستی از سرش پرید و گفت: «به من جسارت می­ کنید؟ بکشیدش.» حضرت فرمود: من که از ناقه­ ی صالح کمتر نیستم. خدا به او مهلت نخواهد داد که چنین کند. حاکم به دست بچه ­اش کشته شد. اما بالاخره خلیفه­ ی بعدی ایشان را به شهادت رساند. امام زمان علیه السلام امنیت ندارند