دلـم ز هـجر تو در اضطراب مـی افتـد به سان زلف تـو در پیچ و تاب می افتد
شـبی كـه بی تو اَم ای ماه محفل اَفروزم دلـم زهجر تـو از رنگ و آب می افتد
تـو آن مـهی كه اگـر مهر رخ بَر اَفروزی زچشـم اهل نظـر آفتاب مـی افتـد
تـو آن گـلی كه ز پاكـی طراوتی داری كه گل به پیش تو از رنگ و آب می افتد
بـه یاد روی تـو اِی گُل، عبور خاطر مـن به باغ صبر غـزل های نـاب می افتـد
اگر به گوشه ی چشمی نظر كنی اِی دوست دعای خسته دِلان مستجـاب می افتـد