زنی که شوهرش مرده بود و از او پسربچه اي داشت، دیگر ازدواج نکرد به این امید که پسرش بزرگ می شود و حامی او خواهد بود. اما متوجه شد که آن پسربچه بسیار نحیف و ضعیف است و از بچه هاي کم سن و سال تر از خودش در کوچه زمین می خورد. فهمید که بچه هاي دیگر پدر را بالاي سرشان می بینند و به اتّکاي او احساس قدرت می کنند و این بچه چون پدري بالاي سرش نمی بیند، این گونه رنجور و نحیف مانده است. براي حل مشکل نزد نقاّشی رفت و به او گفت تصویر یک پهلوان قدرتمند را بکشد و بازوبند پهلوانی را روي بازویش ترسیم کند. تابلو را گرفت و در اتاق نصب کرد و پرده اي روي آن کشید و پسرش را صدا ز د و گفت: می خواهی پدرت را ببینی؟ پسر با اشتیاق گفت بلی. مادر کم کم پرده را از روي آن شمایل کنار زد و به تعریف زور بازو و قدرت پهلوانی پدر مشغول شد. هر چه عکس آن پهلوان بیشتر نمودار می شد، استخوان هاي درهم فرورفته ي پسر از هم باز می شد و در خود احساس قدرت می کرد. وقتی تصویر کاملا از پشت پرده بیرون آمد، بچه چنان نیرویی گرفت که از آن پس بچه هاي بزرگ تر از خود را هم به راحتی به زمین می زد. شیعه هم در دوران غیبت مثل آن بچه است که پدر را بالاي سر خود نمی بیند . اگر کسی پیدا شود که بتواند در توصیف امام، حقّ مطلب را ادا کند، شیعه چنان زنده می شود و قدرت می گیرد که هیچ کس در عالم نمی تواند در برابر او بایستد.