28) حضرت سلمان رحمه الله گوید که امیرالمومنین علیه السلام به من فرمودند: ای سلمان! آیا دوست داری کسی را که (در دنیا) با تو معاشرت داشت نشانت دهم؟ عرض کردم: آری. حضرت لبهایش را تکان دادند. دیدم ملائکه غلاظ و شداد (ملائکه عذاب) شخصی را آوردند که بر گردن او زنجیرها آهنین بود. و آتش از بینی و دهان او تا آنجا که چشم من می دید به طرف به آسمان می رفت. و دود آن خلق را فرا گرفته بود. و ملائکه ای که پشت سر او بودند و او را می زدند تا راه رود و زبانش از شدت عطش از پشت بیرون آمده بود. تا نزدیک به ما شد, حضرت به من فرمودند: آیا او را می شناسی ؟ آنگاه من نظر کردم. دیدم او فلانی (عمر) است.