#پارت33
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی
فردا دانشگاه میری؟
_نه کلی خسته ام میخوام فردا حسابی بخوابم
_میخواستم بگم خالت و عزیز جون بیان
_آخ جون عزیز جون رو خیلی وقته ندیدم حتما بگو بیان
_پس خستگیت چی میشم
با ذوق خندیدم و گفتم:
_فدای زلفای عزیز
مامان هم خندید:
_از دست تو،پس دیگه میگم فردا رو بیان
اینقد خسته بودم که بی توجه به غرغر های مامان بدون خوردن شام به اتاق رفتم و یه کله تا صبح خوابیدم
صبح با نوازش دست های عزیز جون بیدار شدم:
_سلام گلکم بیدار نمیشی؟
جیغی از شادی کشیدم و بغلش کردم:
_وای عزیز قربونت برم اومدی
_آره عزیزم تازه رسیدیم دیگه طاقت نداشتم بیدارت نکنم
_قربون این مهربونیت خوب کردی بیدارم کردی وای عزیز دلم برات پر میکشید
_برو گولم نزن که حسابی ازت گله دارم اگه دلتنگ بودی چرا یه سر نیومدی پیشم؟
_عزیز جون میدونی که الان دانشگاهم، بخدا وقت نمیشه