#تشرف
[با یک گوشه چشم
#امام_زمان شفاپیدا کردم]
مـرحـوم آيـة اللّه آقـاى حـاج شـيـخ مـجـتـبـى قـزويـنـى كـه يـكـى از عـلمـاء اهل معنى مشهد بودنـد و من خودم از ايشان كراماتى ديده ام .
در سال 1338 نقل فرمودند :
آقـاى "سيد محمد باقر " اهل دامغان كه در مشهد ساكن بود و از علماء و شاگردان مرحـوم آيـة اللّـه "حــاج مـيـرزا مـهدى اصفهانى غرو ى" بود، زياد خدمت معظّم له مى رسيد و سالها مبتلا به مرض "سـل " شــده بـود و آن روزهـا ايـن مرض غير قابل علاج بود و همه از او مـاءيوس شـده بودنـد و بـسـيــار ضـعـيــف و نـحـيـف شـده بـود . يـك روز ديـديـم ، كـه او بـسـيـار سـر حـال و سـالم و بـا نـشــاط و بــدون هــيچ
كسالتى نزد ما آمد، همه تعجب كرديم از او علّت شفا يافتنش را پرسيديم !! گـفـت :
يـك روز كـه خـون زيـادى از حـلقـم آمـد و دكـتـرها مرا ماءيوس كرده بودند، خدمت استادم حضرت "آيـة
اللّه غروى " رفتم و به ايشان شرح حالم را گفتم :
معظّم له دو زانو نشست و با قاطعيت عجيبى به من گفت :
تو مگر سيد نيستى ؟ ! چرا از اجدادت رفع كسالتت را نمى خواهى !؟ چرا به محضر حضرت بقيـة اللّـه الاعظـم
(عليه السلام ) نمى روى و از آن حضرت طلب حاجت نمى كنى ؟ مـگـر نـمـى دانـى آنـهـا اسـمـاء حـسـن ىِ پـروردگـارنـد، مـگـر در دعـاى كـمـيـل نـخـوانده اى كه فرموده :
"يا من اسمه دواء و ذكره شفاء " (اى كسى كه اسمش دواء است و ذكرش شفاء است )؟ تو اگر مسلمان باشى
، اگر سيد باشى ، اگر شيعه باشى ، بايد شفايت را همين امروز، از حضرت بقيـة اللّـه ارواحنـا فـداه بگيـرى و !
خلاصه آنقدر سخنان محرّك و تهييج كنند ه ، به من گفت كه من گريه ام گرفت و از جا بلنـد شــدم مـثــل آنـكـه مـى خـواهـم بـه مـحـضـر حـضـرت بـقـيـّة اللّه (عجل اللّه تعالى فرجه الشّريف ) بروم . لذا بـدون آنكه متوجه باشم ، اشك مى ريختم و با خود زمزمه مى كردم و مى گفتم :
[يا حجة بن الحسن ادركنى] و به طرف صحن مقدس حضرت على بـن مـوسـى الرّضــا (عليـه السـلام ) مـى رفتم ، وقتى به در صحن كهنه رسيدم آنجا را طورى ديگر ديدم . صحن بسيار خلوت بود، تنها جمعيتى كه در صحن ديده مى شد چند نفرى بودند، كـه بـا هم مى رفتند و در پيشاپيش آنها سيدى بود كه من فهميـدم آن سيد" حضرت ولى عصر " (عـجـّل اللّه تـعـالى فـرجـه ) است با خودم گفتم ، كه چون ممكن است آنها بروند و من به آنها نـرسـم ، خـوب است كه آقا را صدا بزنم و از ايشان شفاى مرض خود را بگيـرم . همـين كـه اين خطور در دلم گذشت ديدم ، كه آن حضرت برگشتند و نگاهى با گوشه چشمى به من كردند .
عـرق سـردى بـه بـدنـم نـشـسـت ، نـاگـهـان صـحـن مـقـدس را بـه حـال عـادى ديــدم ديـگــر از آن چـنـد نـفـر خـبرى نبود، مردم به طور عادى در صحن رفت و آمد مى كـردنـد . مـن بـهــت زده شــدم ، در ايـن بـيـن مـتـوجـّه شـدم كـه چـيـزى از آثـار كـسـالت "سـل " در مـن نـيـسـت ، بـه خانـه برگشـتم و
پرهيز را شكستم و آن چنان حالم خوب و سالم شده است ، كه هر چه مى خواهم سـرفه بكـنم نمـى تـوانم و
سرفه ام نمى آيد .
مرحوم"حـاج شـيـخ مجتبى قزوينى " (رحمة اللّه عليه ) در اينجا به گريه افتاد و فرمودند بــله ايــن بـود قضيه آقاى سيد محمد باقر دامغانى و من بعد از سالها كه او را مى ديدم حالش ? بسيار خوب بود و حتّى فربـه شده بود .
آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند -----آيا شود كه گوشه چشمی به ما کنند.
@montazeranmahbob