🌺{گمان می کنی امامت ازحاجت تو مطلع نیست}🌺 بسم الله الرحمن الرحیم شخصی بنام سید محمد جبل عاملی از منطقه جبل عامل لبنان نقل می کند ، بدلیل فشارهای وظلم حکومت آن زمان مجبور شدم از وطن خود آواره شده ودر حالی که بشدت فقیر بودم به راه افتادم تا بالاخره خود را به نجف اشرف رساندم، ومجاور حرم مطهر امیرالمومنین علیه السلام شدم ومنزلی گرفتم. روزهاو شب ها مشغول دعا ومناجات بودم و از خدای متعال درخواست وسعت رزق داشتم و هر روز قبل از طلوع آفتاب، همزمان با، باز شدن دروازه کوچک شهر که به سمت دریاست بیرون رفته وعریضه ای به امام زمان ارواحنافداه نوشته ودر گل گذاشته ، وبه دریا می انداختم واین کار را تا سی ونه روز ادامه دادم. روزی بعد از انداختن عریضه ، سر را به زیر انداخته وخلقم بسیار تنگ شده بود بر می گشتم که احساس کردم شخصی از پشت سر به من ملحق شد، بالباس عربی، چفیه وعقال، سلام کرد. من با حال افسرده، جواب مختصری دادم وتوجه به جانب او نکرد، چون حوصله سخن گفتن با کسی را نداشتم. قدری با من همراهی کرد سپس با لهجه اهل جبل عامل فرمود:🌺((سید محمد! چه مطلب داری که امروز سی ونه روز است که قبل از طلوع آفتاب بیرون می آیی وتا فلان مکان از دریا می روی وعریضه در آب می اندازی؟ گمان می کنی امامت از حاجت تو مطلع نیست؟))🌺 من تعجب کردم! زیرا احدی از شغل من مطلع نبود، مخصوصا این مقدار از ایام را، وکسی مرا در کنار دریا نمی دید وکسی هم از اهل جبل عامل در این جا نیست که من او را نشناسم، پس احتمال دادم که به نعمت بزرگ تشرف به محضر مقدس امام عصر ارواحنافداه، رسیده ام. چون در جبل عامل شنیده بودم که دست مبارک آن حضرت چنان نرم است که هیچ دستی چنان نیست، با خود گفتم: مصافحه(دست می دهم) می کنم، اگر این احساس را نمودم به لوازم تشرف به حضور مبارک امام عصرارواحنافداه عمل می کنم. به همان حال دو دست خود را پیش بردم، آن جناب نیز دو دست مبارک را پیش آورد. مصافحه کردم، نرمی ولطافت زیادی یافتم. یقین کردم به نعمت عظمای، ملاقات با امام زمان ارواحنا فداه نائل شدم، پس روی خود را گردانیدم وخواستم دست مبارکش را ببوسم، کسی را ندیدم.(بازنویسی ازکتاب نجم الثاقب صفحه۴۷۲) @montazeranmahbob