✨خاطره ای از امر به معروف
•
•
•
•
با موتور میرفتم که یهو دیدم از داخل یه ماشینی، ظرف یکبار مصرفی به بیرون انداخته شد!
فوری کنار اون ظرف توقف کردم، برداشتمش و خودمو به اون ماشین رسوندم؛ پُشت چراغ قرمز گرفتمش.
مرد میانسالی بود. آهسته به پنجره اش زدم و ظرف رو نشونش دادم. یهو صورتش مخلوطی از خنده و خجالتِ بسیار شد ... پنجره رو پایین کشید و منم همینجور که ظرف رو از دستم میگرفت با لبخند تلخی گفتم: «آخه چرا؟!» کلی شرمنده شد و گفت: ممنون ببخشید چشم.
مطمئنم تا آخر عمرش یادش نمیره...☺️
#اَلـلّـﮪُمَّ_عـَجـِّل_لـِوَلـٻَۧـکَ_الـفـَࢪَج
•┈•✾•┈•join•┈•✾•┈•
@TarighAhmad