''ࢪفقاۍ مہدۍ(عج)''
روایت هست: آقا وقتیرفتنآببیارن.. امامحسینسفارشکردهبودنبہکناررودرسیدی اذان بگو🌿! آقا بہ کنار رودِ رسید و اذان گفت! حسینش جون گرفت و زد بہ دل دشمن😭 مشک رو هم پر کردی اذان بگو.. آقا دوباره اذان گفت🌱 حسینش دوباره جون گرفت و به دل دشمن زد😭 گفت از دشمن گذشتی هم اذان بگو!! عباس داشت میرفت.. ناگهان دسٺِ راستش قطع شد😭 عیب نداره با این یکی دستم مشک رو نگه میدارم...💔 اون یکی دستم قطع شد..😭 عیب نداره با دندونم هنوز میتونم نگهش دارم😭! نه دیگه عباس نایی نداره.. این بار صدا زد: یا اخـــے😭! حسینش دوان دوان خودش رو رسوند... _و اکنون کمرم شکست..💔😭!' ''السلام علیک یا ساقی عطشان کربلا''