گفت زینب یادگار فاطمه
انقلاب ما ندارد خاتمه
میروم در شام غوغا میکنم
روز دشمن شام یلدا میکنم
یک بدن در کربلا گم کرده ام
راس او را شام پیدا میکنم
گاماول را حسین برداشتی
نقش دوم را من ایفا میکنم
کربلا برنامه ما شد تمام
بهترش را شام اجرا میکنم
میروم تا برکنم کاخ ستم
چهره غارتگر افشا میکنم
با سر انگشتم از خون حسین
دفتر تاریخ امضا میکنم
زینبم من یادگار فاطمه
از ابرقدرت ندارم واهمه
از دهانم بشکنم مهر سکوت
بگسلم زنجیر استکبار را
پوزه دشمن به خاکستر کشم
لرزه اندازم به دل اشرار را
مفتضح سازم من این بازیگران
برکنم بنیاد استبداد را
بار سنگین رسالت با من است
میکشم بر دوش خود این بار را
ظالمین را میدهم اخطار مرگ
سرنگون سازم بت جبار را
میکنم آگاه در بزم یزید
بیتفاوت را و سازشکار را
زینبم من یادگار فاطمه
این منم دریای صبر و عاطفه
شعر از روح الله حقیقی ۱۳۶۱