🇮🇷°•|
#خاطرات_الشهدا |•°🇮🇷
صبح های جمعه با عباس برای رفتن به دعای ندبه قرار داشتم. قرارمان این بود که اگر من زودتر بیدار شدم به او یک تکزنگ بزنم و بالعکس!
وقتی به هم زنگ میزدیم، ده دقیقه بعد سر خیابان منتظر هم بودیم. سر صبح با خنده و شوخی به مسجد الزهرا میرفتیم و در دعای ندبه شرکت میکردیم.
آن روزها من تصور میکردم که نزدیکترین دوست عباس هستم؛ چون هم همکلاسی بودیم و هم هممحلی.
اما وقتی در مراسم یا کلاس های بسیج شرکت میکردیم متوجه میشدم که عباس دوستان زیادی دارد. او با لطافت قلبیاش دیگران را به خود جذب میکرد.
🔖محمد ترحمی_دوست شهید
〖
@Daneshgar_ir 〗