🇮🇷°•| |•°🇮🇷 ایام اربعین سال ۱۳۹۳ بود. بعد از برگشت از عراق، عباس به خاطر تغییر آب و هوا یک ماهی مریض شد. در خوابگاه باهم بودیم. برای مداوای او چند داروی گیاهی تهیه کردم قدری بهتر شد. مرتب جویای حالش بودم و مراقبش بودم تا زودتر خوب شود. در همین ایام یک‌ روز ناگهان خم شد و دستم را بوسید‌. به او گفتم: «این چه کاری بود کردی؟» گفت: «خوب شدنم به خاطر سفارش‌ها و مراقبت شما بود.» بعد از شهادتش مشکلی برایم پیش آمد. به عباس گفتم کمکم کن. شبی در عالم رویا دیدم در چاله‌ای افتاده‌ام هرچه تلاش می‌کردم نمی‌توانستم از آن بیرون بیایم. یک لحظه دیدم عباس کنار چاله ایستاده است. گفت: «حسین! دستت را به من بده‌!» دستم را گرفت و من را بیرون آورد. بعد از دوسه‌ روز مشکلم حل شد. 🔖حسین عسگری‌_همکار شهید 〖 @Daneshgar_ir