#داستان روز برادری (کودکان)
یک روز پیامبر(ص) مردم مدینه را صدا زد و به آنها گفت: «امروز روز برادری است.» عدهای با تعجب به یکدیگر نگاه میکردند و میپرسیدند:
- روز برادری؟
یکی میگفت: «ما که برادر داریم.»
دیگری میگفت: «من چهارتا برادر دارم.»
دیگری میگفت: «من هشتتا دارم.»
سومی میگفت: «ما دهتا برادر و خواهریم.»
انگار منظور پیامبر را خوب نفهمیده بودند! پیامبر(ص) جلو آمدند و دست هر کسی را در دست دیگری قرار دادند و به هر یک سخنی گفتند: «تو با این برادر باش! تو با آن برادر باش!...»
- یعنی ما واقعاً با هم برادریم؟
- خدا فرموده: «افراد باایمان برادر یکدیگرند.»
- حالا باید چه کنیم؟
- برادر با برادر چه میکند؟ هر چه برای خود میخواهد، باید برای برادرش دوست داشته باشد...
روز باشکوه و بزرگی بود. مردم ناراحتیهایشان را کنار گذاشته بودند و احساس خوشحالی میکردند. بچهها هم عموهای فراوانی پیدا کرده بودند.
نگاه حضرت محمد(ص) به حضرت علی(ع) افتاد. گوشهای تنها ایستاده و غمگین بود. حضرت پرسید: «علیجان! چرا غمگین هستی؟»
علی(ع) گفت: «شما همه را با هم برادر قرار دادید؛ اما مرا...؟»
حضرت محمد(ص) لبخندی زد، قدمی برداشت، جلو آمد، حضرت علی(ع) را در آغوش گرفت و گفت:
«غیر از تو، چه کسی میتواند برادر من باشد؟ علیجان! تو برادر من هستی در دنیا و آخرت.»
مرتضی دانشمند
مجله پوپک