گل یاس آن روز حسین آن گل یاس اینجور بگفت او به عباس سردار با وفایی سقای بچه­‌هایم این بچه­‌ها تشنه­‌اند غمگین و دل­خسته­‌اند عباس شتابان دوید تا که به میدان رسید با دشمنان بجنگید خود را به آب رسانید گفتا به آب عباس: « آقا غریب و تنهاست از تو نمی­خورم من بر لب نمی­زنم من زیرا حسین زهرا فرزند پاک مولا در بین سیل غم­ها لب تشنه است و تنها»