✨﷽✨
💞🌸
#خاطرات_دفاع_مقدس 🌸💞
🍃🌹زمان جنگ برادری ازمازندران می خواست اعزام شودمادرش هی میگفت:ننه کی برمیگردی؟؟؟!
🍃🌹یه نگاهی کردسرسفره گفت :انشالاعروسی دخترعموبرمیگردم☺️
دخترعموش هشت سالش بود.
همه خندیدنداینم رفت وشهیدشدوجسدش برنگشت
🍃🌹مفقودالاثربودتااااااااسال هشتم که گفتندبدنش پیداشده
یک مشت استخوان راآوردندوتحویل مادردادند.
مادرنشست کناراین بدنوحالا امشب چه شبی!
شب عروسی دخترعموش☺️
عروسی بهم خوردودخترعمویه گوشه ای نشسته یه دختر۱۶ساله تودلش گفت:
حالایه مشت استخوان چه وقت آمدنش بود
حالافردامی آمد😏امابه کسی نگفت
🍃🌹یه وقت خوابش برددیدافتاده توی یه منجلابی
داره فرومیره وهرچه می خواست دادبزنه صداش درنمیومدوبیشترفرومی رفت
دستش بیرون مونده بودآنقدردلش شکست،
خدایاینی هیچ کس نیست به دادمن برسه😔
من نمی خوام بمیرم😭
یه وقت دست غیبی آمدواین دختررابیرون کشیدویه گوشه ای نشست
گفت خدایا!این دست چی بودوازکجاآمدتواین تاریکی وظلمت منونجات داد؟؟
🍃🌹صدای غریبی گفت:
دخترعمواین دست همان یک مشت استخوانی بود که دیشب آمد😔😭😭😭
#متن_روضه_و_سخنرانی
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
JOIN🔜 💥
@membariha ✍