مروارید های خاکی
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚#رمان #نسل_سوخته🔥 #قسمت_نود_ودوم: نت برداری امتحانات آخر سال هم تم
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : مرزهای خیال سرم رو آوردم بالا دیدم دایی محسن بالای سرم ایستاده - چی می نویسی که اینقدر غرق شدی؟ ـ بقیه حرف های امروزه، تا فراموش نکردم دارم هر چی رو یادم مونده می نویسم نشست کنارم و دفترم رو برداشت سریع تر از چیزی که فکر می کردم یه دور سریع از روش خوند و چهره اش رفت توی هم ـ مهران از من می شنوی پای صحبت این آدم و اون آدم نشین به این چیزها هم توجه نکن خیلی جا خوردم ـ چرا؟ حرف هاش که خیلی ارزشمند بود ـ دوستی با خدا معنا نداره وارد این وادی که بشی سر از ناکجا آباد در میاری ... دوستی یه رابطه دو طرفه است همون قدر که دوستت از تو انتظار داره تو هم ازش انتظار داری نمیشه گفت بده بستونه اما صد در صد دو طرفه است ساده ترینش حرف زدنه الان من دارم با تو حرف میزنم تو هم با من حرف میزنی و صدام رو می شنوی سوال داشته باشی می پرسی من رو می بینی و جواب می شنوی تو الان سنت کمه بزرگ تر که بشی و بیوفتی توی فراز و نشیب زندگی از این رابطه ضربه می خوری رابطه خدا با انسان با رابطه انسان ها با هم فرق می کنه رابطه بنده و معبوده .کلا جنسش فرق داره دو روز دیگه توی اولین مشکلات زندگیت با خدا مثل رفیق حرف میزنی اما چون انسانی و صدای خدا رو نمی شنوی و نمی بینیش شک می کنی که اصلا وجود داره یا نه اصلا تو رو می بینه یا نه این شک ادامه پیدا کنه سقوط می کنی به هر میزان که اعتماد و باورت جلوتر رفته باشه به همون میزان سقوطت سخت تره . حرف هاش تموم شد همین طور که کنارم نشسته بود غرق فکر شدم ... ـ ولی من همین الان یه دنیا مشکل دارم با خدا رفاقتی زندگی کردم و خدا هم هیچ وقت تنهام نگذاشته و کمکم کرده ... زل زد توی صورتم ... ـ خدا رو دیدی؟ یا صداش رو شنیدی؟ از کجا می دونی خدا کمکت کرده؟ از کجا می دونی توهم یا قدرت خیال نیست؟ شاید به صرف قدرت تلقین چنین حس و فکری برات ایجاد شده مرز بین خیال و واقعیت خیلی باریکه .. ... 🥀 @morvaridkhaky