مسافرانِ عشق
. درست وقتی که کم کم کارهای احمد مشکوک و آزار دهنده شده بود...دخترم هلن ..دختر باهوش و بازیگوش من ی
. گفت ..مامان ..من دلم نمیخواد بزرگ بشم ..بدم میاد ..سرشو ازسینم برداشتم تو چشمهای درشت و مشکییش که حالا مژه های بلندو فرش خیس شده بودن و بهم چسبیده بودن نگاه کردم. .نگاهمو تو کل صورت هلن چرخوندم ..محکم و قاطع گفتم . _:دوستت دروغ گفته هلن ..مگه میشه آدم ها اندام های خصوصیشونو بهم نشون بدن چه برسه فیلم هم بگیرن و کسی دیگه ببینه ...ذهن دوستت داره فکر های بدی میکنه ..باهاش دوستی نکن ..تو ذهن و قلبت پاکه ... بیشتر از نیم ساعت از خدا و نعمت هاش براش حرف زدم فقط میخواستم جمله های مثبت ذهنشو زیاد کنم بلکه کمی از تاریکی ذهنش کمتربشه ..کمی اروم شد ..اون شب کنارش خوابیدم ..فردا صب هم باهم رفتیم مدرسه و با مدیر مدرسه ماجرارو درمیون گذاشتم ..اونم اولیارو قراررشد دعوت کنه و آخرهفته یه جلسه داشته باشیم ..هلن ازاون روزی که بامن حرف زده بود حال روحیش داشت بهتر میشد ..ماجرارو به احمد گفتم و ازش خواستم که حداقل برای هلن وقت بذاره صمیمیتشو زیاد کنه تا حس بدی که هلن به مردها پیدا کرده از بین بره ..احمد غر زد و گفت من مگه وقت دارم خودت حل و فصلش کن ...بازم سکوت ..بازم سکوت ! یه جورایی از همون وقت ها اشتباه کردم ..همون وقت هایی که از روبه رو شدن با واقعیت واهمه داشتم ..خودم میدونستم یه جای کار میلنگه ولی مثل کبک سرمو کردم تو برف ..شاید همون موقع ها جسورانه برخورد میکردم الان وضعیت جور دیگه ای بود...اون روزها فقط میدونستم احمد اتفاقی براش افتاده ولی هنوز شک نکرده بودم خب احمد کسی نبود که خیانت کنه ... نجابت و مردانگی و حیا اون زبانزد بود همه میدونستن یه بچه مسجدی مرتب و اقاس اینقدر مودب که کسی تا حالا صدای داد زدنش رو نشنیده ! خیلی وقتا کسایی که مشتری بانک بودن وقتی میدونستن من همسرشم میگفتن خوشبحالت چه مرد نجیبی همسرته و من به خودم می بالیدم ... همیشه یه جورایی حواسم بهش بود ! خیلی کم به ندرت شاید ماهی یه بارم نباشه گوشی شو یه نگاهی مینداختم ... خودم از این کار به شدت نفرت داشتم ولی به توصیه یکی از دوستام که مشاور بود و از خاطراتش میگفت ..میگفت شاید ۳۰درصد مراجعین خیانت به دفتر من کارمندای بانک بودن چن تا از دوستای خودم که شوهرشون کارمند بانک بود و درمعرض ارتباط با انواع قشر و صنف و همه جورادم ..شوهراشون لغزیده بودن من به پاکی همسرم ایمان داشتم ولی ...