مسافرانِ عشق
. خیلی سخت بود بتونم خودمو و رفتارمو عادی نشون بدم با یه لبخند ملیح گفتم _:گوشیمو ؟! گوشیمو میخوای
. . دوس داستم سرشو بالا بیاره زل بزنه تو چشمهامو جوابمو بده ..ولی فقط سکوت کرد..سکوت ...سکوت !!! کمی تن صدامو بالا بردم بغضمو تن تن میبلعیدم نمیخواستم بفهمه شکستم ..تموم شدم. . _:چرا از اعتمادم سواستفاده کردی ؟؟منو نگاه کن..من همونی ام که خودت و به آب و آتیش زدی تا بهش برسی ..من همونی ام که تو خونه بیست متری باهات زندگی کرده . همونی که یه روز داشتی بخوریم ..یه روز نداشتی ...من همونم !!!منتی نیست .دوست داشتم به پای سختی های زندگیت موندم ..ولی میخوام بدونم چرا وقتی تازه از عذاب هایی که خانوادت بهم میدادن راحت شده بودم ..تازه بچه هامو از اب و گل بیرون دراورده بودم..تازه میخواستم با خیال راحت کنارهم زندگی کنیم..این بلارو سر من آوردی ...من فقط یه جواب میخوام ..تا این دل درمونده اروم بگیره ..همین ... سرشو آروم بالا آورد...چشمهاش پره هاله اشک بود..لب هاش و چونش میلرزید ... نادم نگاهم کرد ..هیچ وقت دوست نداشتم این نگاه احمدو ببینم ..حرفهامو گفته بودم ..دیگه نخواستم بیشتر از این خودمو احمدو آزار بدم ..رفتم اتاق دفترچه بیمشو اوردم دادم دستش ..برای اینکه بدونه قهر نیستم ...بسختی نشستم پامو دراز کردم. عصامو گذاشتم کنار مبل و گفتم. . _:بی زحمت برای خودت چایی ریختنی برای منم بریز...من با عصا سختمه بلندبشم یهو با صدای تقریبا بلندی گفت. . _:خودت بیار...چطور بلدی هک کنی ..هکرررر!!!هزار تا کار بلدی یه چایی آوردن بلد نیستی ؟ اصلا انتظار این برخورد رو نداشتم ..جاخوردم حسابی ...بهت زده گفتم .. _:احمد تو تازه طلبکاری ؟؟ داد زد _:تلگرام نصب کردی و زاغ سیاه چوب میزنی طلبکار نباشم ...؟ عصبی شدم ..بهم ریختم ..تمام آرامشم تبدیل شد به طوفان ...