مسافرانِ عشق
. . بعد چند مدت اون خانوم مدعی شد که من پول ایشون رو برداشتم و درگیر یه مشکل دیگه شدم که سخت بود اث
. . نگران شدم ..براش پیام نوشتم دلیل این کارات رو نمیدونم ولی کاش نهارتو میخوردی !! منتظر شدم. ولی جوابی نداد !خواهرم دید دمغ شدم شروع کرد به شوخی کردن..به خاطر خواهرم و مهمون ها و روز تولدم هم که شده بودسعی کردم خودمو سرحال نشون بدم. ارایشمو انجام دادم. .خواهرم موهامو پشت سرم خیلی ساده شینیون کرد ..لباس قرمز با شلوار جین سیاهموپوشیدم ..بعد مدتها کلی تغییر کرده بودم از دیدن خودم تو آیینه تمام قد کمدم به وجد اومدم !دوستام کم کم اومدن ..خیلی روز خوبی بود ...تا کیک رو فوت کردم. .خواهرم یه دستبندطلا بهم کادو داد ..معلوم بودگرونه ..یهو زد زیر خنده گفت تعجب نکنید من نخریدم. .آقا احمد همسر گلشون زحمتشو کشیده و دادن که امروز من از طرفشون کادو بدم ...بعد یهو همه داد کشیدن سوپرایز !!واقعا خوشحال شدم نه به خاطر طلا. ..چون علاقه خاصی بهش ندارم. .به خاطر اینکه یادش بوده برام کادو بگیره !یعنی یه نشونه برای دلخوشیم. .هنوز من براش مهمم ! ساعت ۸ شب بود که مهمون هام و بعدش خواهرم رفت. .تا نشستم گوشیمو برداشتم و بهش زنگ زدم ..هرچی زنگ میزدم جواب نمیداد ..پیام دادم هروقت تونستی بهم زنگ بزن .. نزدیک ۱۲ شب بود ..بچه هارو خوابونده بودم ..طول عرض خونه رو قدم میزدم و پوست کنار ناخن هامو از شدت استرس میکندم و منتظر تماسش بودم. .ولی زنگ نزد ...یهو در باز شد و اومد خونه ! خیلی سرحال و خوشحال به نظر میرسید ...انگار نه انگار زنش ساعت ها دلواپسش بوده ... حرفی نزدم. حتی نپرسیدم چرا اومده ...ماموریت هاش که همیشه دو سه روزه بودن !بی هیچ حرفی شامشو آماده کردم و رفتم بخوابم ... چند روز بعد روز تولدش. مثل هرسال که سوپرایزش میکردم. امسال هم برای اینکه مطمین بشه من هنوز زن زندگشم و دوسش دارم ..با همکاراش هماهنگ کردم ..کیک سفارش دادم ..روز تولدش از صب بهش تبریک نگفتم که فکر کنه یادم نیست....شنبه بود نزدیک ظهر همکارش بهم خبر داد که بانک خلوته ..کیک و با دسته گل. .و سالاد الویه و کادو که یه حلقه خوشگل طلا بود برداشتم و رفتم ..میدونستم با دیدن حلقه کلی ذوق میکنه چند وقتی بوددکه میگفت حلقم افتاده تو چاه و گم شده ...ازطرف بچه هام کادو گرفتم و راهی شدم ...رسیدم جلو بانک ..