.
سالم بودن بچه رو خواست خدا دونستم که حتما وجود منو فرهاد برای هم لازمه وگرنه بچه از بین میرفت...
فردای اونروز فرهاد که من رو با حال خوب دید گفت: فردا آماده باش میبرمت جایی....
ترس افتاد به جونم و گفتم: کجا؟
گفت: میبرمت بچه رو بندازی...
دوباره دست و پاهام شل شدن و وجودم یخ زد گفتم: تورو خدا فرهاد اصلا طلاقم بده ولی بچمو ازم نگیییر تورو خدا...
فرهاد داد زد: برو گمشو اگه اقدس بفهمه من بهت نزدیک شدم دیگه قبولم نمیکنهههه
اگه پدرم بفهمه تو حامله ای دیگه نمیذاره طلاقت بدم من باید به بهانه اجاق کور بودنت طلاقت بدم بفههههههم....
افتادم روی زمین و گریه کردم...
کاش به حرف پدرم گوش میدادم و قبل از اینکه حامله بشم طلاق میگرفتم...
من به وجود بچه عادت کرده بودم و هرگز نمیتونستم قبول کنم شکمم خالی شه...
فرهاد گفت: فردا آماده شدی که بهتره برات اگه نشدی خودم بچه رو میکشم حالا ببین کدوم بهتره....
تنها راهم فرار بود ولی به کجا؟
من کجارو داشتم که فرار کنم؟
شب خوابم نمیبرد و پهلو به پهلو میشدم ولی تصمیم گرفتم قبل از اومدن فرهاد به خونه فرار کنم برم شهر دیگه ولی کجا؟
دو ساعت دیگه فرهاد میرسید تند و سریع وسایلای لازم رو برداشتم و خودم رو به ترمینال شهر رسوندم...
تصمیم داشتم برم خونه عمه ام که تو شمال کشور زندگی میکرد وقتی بچم به دنیا اومد برگردم...
خداروشکر دیر نشده بود و تندی سوار مینی بوس شدم و باهاش به شمال کشور که فاصله چندانی با شهر ما نداشت رفتم...
دلم گریه میخواست...
من جز این بچه چیزی برای از دست دادن نداشتم...
حالم خراب بود و کل مسیر رو گریه کردم...
وقتی رسیدم مستقیم ماشین گرفتم و رفتم در خونه عمه پیرم...
در زدم و عمه در رو باز کرد...
با دیدن من عینک ته استکانیش رو روی چشماش جابجا کرد و با تعجب گفت: اعظم؟
بغلش کردم و گفتم: آره عمه جون خودمم...
عمه بغلم کرد و کلی بوسم کرد...
گفتم: عمه جون اجازه میدید چند ماه اینجا بمونم.
عمه اخماش تو هم رفت و گفت: درسته اینجا خوکه خودته ولی چرا بدون شوهرت میخوای چند ماه بمونی؟
گفتم: بذارید بیام تو براتون توضیح میدم...
رفتم داخل و عمه خواست برام سیب و چای بیاره که مانع شدم و گفتم: بیا بشین عمه جون دلم پره شاید کمی سبکش کنم...
عمه با نگرانی نشست و گفت: چیزی شده دخترم؟ چرا پریشونی؟ چشات غم داره...
تنها کسیکه غم چشامو دید عمه بود...
اشک چشمام روانه شدن و عمه بیشتر نگرانم شد...
تمام اتفاقات رو برای عمه توضیح دادم...