مسافرانِ عشق
. از اونروز کار محمود شده بود رفتن و نشستن در خونه طوبی... پدر طوبی توی خونه حبسش کرده بود و از ترس
. ننه از,پس دیوونه بازیای محمود برنمیومد... یک شب محمود به شدت تب کرد و فقط زیر لب طوبی رو صدا میزد... محمود بخاطر طوبی مریض شده بود... ننه مجبور شد غرورشو زیر پا بذاره و بخاطر تک پسرش بره به پای خانواده طوبی بیفته بلکه قبول کنن تا عروسمون بشه... ولی باز ننه دست از پا درازتر برگشت... حدود یک ماهی از اون ماجرا گذشته بود و محمود هرروز ضعیف تر میشد که یکروز در خونه زده شد و من برای باز کردن در رفتم... با دیدن طوبی که چمدونی در دست داشت تعحب کردم... طوبی مضطرب گفت: برو کنار توروخدا بذار بیام تو... ننه با دیدن طوبی گفت: وای برو جان ننت دوباره برای من دردسر نساز پسرم افتاده گوشه خونه... طوبی: بهشون گفتم میرم پیش عمم روستا وقتی متوجه بشن نیستم دیگه کار از کار گذشته و نمیتونن برم گردونن... ننه سری تکون داد و گفت: خدایا خودت بخیر کن... طوبی اومد داخل خونه و محمودی که حال خوشی نداشت با دیدن طوبی سیخ نشست و گفت: اومدی نازم؟ چجوری؟ طوبی براش توضیح داد و سه روز در آرامش کنار هم بودن که دوباره خانواده طوبی متوجه شده بودن طوبی کنار محموده و اومدن سراغش... اما اینبار طوبی خیلی جدی و محکم ایستاد و گفت: آقا جون من زن محمود شدم ما صیغه محرمیت خوندیم... پس شما مجبوری رضایت بدی من زن قانونی و شرعی محمود بشم... پدر طوبی وا رفت و نگاهی پر از کینه به دخترش انداخت و تف کرد زمین و گفت: مثل آشغال پرتت کردم بیرون دختره چشم سفید لیاقت نداشتی... طوبی سر به زیر انداخت و آروم گفت: حلالم کنید... دوسش دارم... پدر طوبی با ناراحتی از اون خونه رفت و قرار بر این شد دو روز بعد برن برای عقد... و این شد که طوبی زن محمود شد... تا اینجا همه چیز خوب بود تا اینکه من عاشق شدم... اونروز محمود یالله گویان داخل خونه شد... منی که دیر متوجه حضور محمود و دوستش شده بودم با موهای بلنده بافت زده توی حیاط نشسته بودم که با نگاه خط و نشان دار محمود به داخل خونه دویدم...