… I بخش ۲ از ۲ I
ما خیلی از اوقات نگران نظرات دیگرانیم و در پیِ کسب تأیید آنها، بعد از تلاشهایمان و این نگرانیها، گاهی به تأیید کامل آنها میرسیم، چندی پیش که در یکی از این موقعیتها بودم، و به این تأییدها رسیدم به خودم گفتم: حیف خودت نیست؟ الآن خوشحالی که آدمها تأییدت کردند؟ خودت حاضر نبودی و زندگی نکردی…
در غائبانه زندگی کردن و عالَمی که تأیید دیگران مهم است فارغ از اینکه حضور ما را میگیرد مثل خوردن آب شور است، ابتدایش تأییدهایی میآیند و خیال میکنیم رفعِ عطش میشود، اما مدام نیاز به تأییدها بیشتر میشود و آن روی سکهٔ این عالَم تخطئههاست که در ادامه روانه میشود و انسان را سیاه و کبود میکند… و آری، اینکه تخطئهها بتوانند به انسان آسیب بزنند یا نه، به خود انسان برمیگردد که در چه افقی حاضر است…
ممکن است کسی به ما یا کسانی که زندگی حاضرانه دارند بگوید «لااُبالی!»… و اشتباه هم نمیگوید! اگر «پروا و پرهیزِ» یک جهان، به «سانسور» تقلیل پیدا کند، خودبودن و سانسورنکردن و پای آنچه هست ایستادن، لااُبالیگری خواهد بود…
اما مگر پروای حقیقی، سانسور است؟ نه… اینجا تفاوت سخن ما با لاابالیگری فهمیده میشود! و جواب کسی که میگوید: «چرا بیپروایی و بیتقوایی میکنی؟» مشخص میشود… ما نیز در جستوجوی پرواییم اما پروایی حاضرانه نه غائبانه و قلّابی…
اینجاست که حاضرانه زندگی کردن و وجود داشتن، جرئت و به یک معنا لااُبالیگری میخواهد!
میدانید، این زندگیِ حاضرانه، همان زندگی چرکنویسی است که از آن سخن گفتهایم… زندگیِ چرکنویسی یعنی بفهمیم ما چرکنویسهایمان هستیم نه پاکنویسهای بزکشدهمان، و از سرِ همین فهم تا آخرِ عمر در نقطهٔ چرکنویسهایمان بایستیم و پا در حیطهٔ بزککاری پاکنویسها و دوگانگی بین آنچه هستیم و میبینیم و آنچه برای خودمان نمایان میکنیم نشویم…
میدانید؛ پیآمدش چیست؟ یکدستی و وحدت زندگی… و صرافتِ طبع و روانی زندگی… بگو از روی میل زندگی کردن…
آری، اینگونه از فشار و قبض و گرفتگی و گرفتاری هزار مشهور و درست و غلط رها میشویم و با آنچه هست و آنچه در ادامهٔ زندگی پدیدار میشود به روانیِ یک جویبارِ جاری جلو میرویم…
اما گفتیم یکدستی و وحدت زندگی… و دلم نمیآید این را نگویم؛ مگر همینجا نیست که پای خدای واقعی میتواند به زندگی باز شود و انسان میتواند با خدا رویارو شود؟ آنجا که یکدستی و وحدتی هست و همه چیز واقعی است…
۱۹و۲۴/۶/۱۴۰۲
@mosavadeh