میدانی، هیچ وقت یاریِ خدا سرِ موقعش نمیرسد… یعنی سرِ موقعی که تو خیال داری و متوقعش هستی نمیرسد… همیشه معطّل میکند؛ کم یا زیادش را نمیدانم… اما همیشه معطّل میکند…
همهٔ حسابکتابهایت را بکن که کی یاری خدا باید برسد… کردی؟ باز هم طرحی در بینداز و از اول حساب کن… این بار برای اینکه قطعاً یاری خدا آمده باشد، زمان مورد نظرت را کمی عقبتر ببر… بُردی؟ باری دیگر نیز از ابتدا حساب کن تا کجا کارد در استخوان فرو برود، دیگر قطعاً با سه قَسَم خدا باید سر و کلهاش پیدا شود… کردی؟ یک بار دیگر برای اینکه هیچ چیز از قلم نیفتد… کردی؟… کی شد؟… خب مطمئن باش یاری خدا آن وقت نمیرسد… قطعاً دیرتر است… یا چه میدانم شاید حتی زودتر… معلوم است چه قدر؟ نه…
انگار خدا هیچ وقت سرِ جایش نیست… یعنی سرِ آنجایی که تو خیال میکنی نیست… و سرِ جایش همین است… نه رزقش برای مؤمن «من حیث یحتسب» است و نه عذابش از آنجا که خیال میکنیم وارد میشود و نه یاری و کمکش آن قدر به موقع است که آب در دلِ مؤمن تکان نخورَد… که اگر جز این باشد امتحانی معنا نمیدهد…
گویی تا ندای «متیٰ نصر الله؟» بلند نشود، یاری خدا به میان نمیآید…
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ ۖ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّىٰ يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَىٰ نَصْرُ اللَّهِ ۗ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ ﴿٢١٤/بقره﴾
آیا پنداشتهاید در حالی که هنوز حادثههایی مانند حوادث گذشتگان شما را نیامده، وارد بهشت میشوید؟! به آنان سختیها و آسیبهایی رسید و چنان متزلزل و مضطرب شدند تا جایی که پیامبر و کسانی که با او ایمان آورده بودند، میگفتند: یاری خدا کجاست؟ آگاه باشید! یقیناً یاری خدا نزدیک است.
مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّىٰ… عجب، مگر چیزی از آدم باقی میماند… این جور که میگویی آدم میخواهد فاتحهٔ خودش را بخواند که میشنود «أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ»… اگر این را نمیگفتی چه میکردیم…؟
چه قدر ندای «انّا لمدرکون» سنگین و البته آشناست… آن هنگام که دیگر هر راهکاری که به ذهنت میرسد، ته میکشد و هر تواناییای داری ناتوان میشود و میگویی همه چیز تمام شد، تازه آنجاست که معیّت با حق پیش میآید و اگر همراهِ پیامبر باشی میتوانی بگویی «کلّا! انّ معی ربّی سیهدین»…
فَلَمَّا تَرَاءَى الْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَابُ مُوسَىٰ إِنَّا لَمُدْرَكُونَ ﴿٦١﴾
چون آن دو گروه یکدیگر را دیدند، اصحاب موسی گفتند: کارمان تمام شد!
قَالَ كَلَّا ۖ إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ ﴿٦٢﴾
موسی گفت: نه! این چنین نیست، بیتردید پروردگارم با من است، و به زودی مرا هدایت خواهد کرد.
فَأَوْحَيْنَا إِلَىٰ مُوسَىٰ أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْبَحْرَ ۖ فَانْفَلَقَ فَكَانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ ﴿٦٣﴾
پس به موسی وحی کردیم که عصایت را به این دریا بزن. پس [دریا] از هم شکافت و هر پارهاش چون کوهی بزرگ بود.
و من این روزها چه دارم… جز اینکه آنچه گفتی بگو را بگویم؟
عسیٰ أن یهدینِ ربّی لأقرب من هذا رشداً…
عسیٰ أن یهدینِ ربّی لأقرب من هذا رشداً…
عسیٰ أن یهدینِ ربّی لأقرب من هذا رشداً…
و اذکر ربّک اذا نسیت…
وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَٰلِكَ غَدًا ﴿٢٣﴾
و هرگز درباره چیزی مگو که من فردا آن را انجام میدهم،
إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ ۚ وَاذْكُرْ رَبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَىٰ أَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَٰذَا رَشَدًا ﴿٢٤﴾
مگر اینکه خدا بخواهد. و هرگاه از یاد بردی، پروردگارت را یاد کن و بگو: امید است پروردگارم مرا به چیزی که از این به صواب و مصلحت نزدیکتر باشد، راهنمایی کند.
چه قدر سخنت طنین دارد و چه قدر سنگین است! گویی اگر بخواهی میتوانی با همین چند جمله دلِ ما را آب کنی و تکهتکه کنی… گویی اگر بگویی «همه چیز تمام است»، جان خواهیم داد و اگر بگویی «امیدی هست»، امیدی میگیریم…
…