تمام کودکی ام در حسرت سپری شد ٬ حسرت یک لباس گرم ٬ حسرت یک کتاب داستان به غیر از کتاب های درسی ٬ یک چتر برای در پناه ماندن از باران در راه مدرسه و حسرت یک لقمه نان و پنیر که خوشمزگی اش در مدرسه صد چندان میشودو مزه اش حتی پس گذشت سالها دوری از کتاب و درس ومدرسه از زیر زبان در نمیرود در خانواده ای روستایی ٬ ساده و بی آلایش و پر جمعیت و فقیر به دنیا آمده ام از وقتی که متوجه اوضاع و احوال دور و بر خود شدم پدرم را بیمار ٫ مادرم را در گیر کار و زحمت و سیر کردن شکم شش کودک قد و نیم قد و خانه مان را شلوغ و پر از سر و صدای خواهر و برادران و سفره مان را ساده و بی زرق و برق و باوجود تمام این کاستی ها پدرو مادرم را شاکر و راضی به رضای خدا یافتم . کودکی ام با تمام این اوضاع و احوال سپری شد و جای زخم تمام این کاستی ها در وجودم باقی ماند و نوجوانی ام با عقده ها و حقارتها گذشت . هر چه بزرگتر میشدم بیشتر متوجه تفاوت سطح زندگی خود با هم سن و سالان خود میشدم و اعتماد به نفسم روز به روز کمتر میشد تا جایی که وقتی پا به مقطع دبیرستان گذاشتم و علی رقم تمام هوش و استعدادی که در درس ها داشتم به دلیل واهمه از دنیای متفاوت دوستان و همکلاسان ترک تحصیل کرده و مشغول رسیدگی به امور منزل شدم و منتظر شاهزاده رویاهایم !!! ادامه دارد..‌. ❤️❤️❤️ ═══✼🍃🌹🍃✼══ 🏠 http://eitaa.com/joinchat/614793219C5eb00a97bd