م نا امید فقط دست و پا می زد.کمی که گرمش شد آرام بلند شد و آهسته به طرف آشپزخانه رفت.نیما داشت چای دم می کرد.دو نفری آمده بودند آنجا که گوشه عزلت بنشینند و غصه بخورند.قوری را روی کتری می گذاشت ،که دستی دور کمرش حلقه شد.زیبای دوست داشتنی اش بود در افسرده ترین حالت.مرگ از هر دشمنی بدتر است ،بین دو آدم عاشق جدایی ابدی می اندازد
ادامه دارد
@onlinmoshavereh
🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺