✨✨
📝
#پارت_سوم_اینک_شوکران۱
من به خودم نگاه کردم روسری سرم نبود خب اون موقع خیلی بد نبود تازه عرف بود ...
لباسام نامرتب بود دستش رو دراز کرد و اعلامیه ها رو خواست بهش ندادم اونم گاز موتورش رو گرفت و گفت:
- الان میبرم تحویلت میدم...
از ترس اعلامیه ها رو دادم دستش .
یکیش رو داد به خودم و گفت:
-برو بخون هر وقت فهمیدی توی اینا چی نوشته بیا دنبال این کارا...
نتونستم ساکت بمونم تا هرچی دلش میخواد بگه ...
گفتم: شما که پیروخط امامید، امام نگفته زود قضاوت نکنید؟ اول ببینید موضوع چیه بعد این حرفها رو بزنید من هم چادر داشتم هم روسري اونا رو از سرم کشیدن
گفت: راست میگی؟
گفتم: دروغم چیه؟ اصلا شما کی هستید که من بخوام به شما دروغ بگم؟
اعلامیه ها رو داد دستم و گفت بمونم تا برگرده...
ولی دنبال موتورش رفتم ببینم کجا میره و چه کار میخواد بکنه...
با دو سه تا موتورسوار دیگه رفتن همون جا که من درگیر شده بودم حساب دو سه تا از مامورها رو رسیدن وشیشه ي ماشینشون رو خرد کردن بعد چادر و روسریم روکه همون جا افتاده بود برداشت و برگشت... نمیخواستم بدونه که دنبالش اومدم. دوییدم برم همونجایی که قرار بود منتظر بمونم... اما زودتر رسید چادر و روسري رو داد وگفت:
- باید میفهمیدن چادر زن مسلمان رو نباید از سرش بکشن...
اعلامیه ها رو گرفت و گفت:
- این راهی که میای خطرناكه مواظب خودت باش خانوم کوچولو....
و رفت ...
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺