4.17M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
شهيد مدافع حرم مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم) به روايت همسر گرامى شهيد؛ 🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷 "خبر شهادت" ... 🔻بعد از ظهر به دوستش پیام دادم، از سید ابراهیم خبر دارید؟ جواب نداد. مصطفام آنقدر از استرس و حال من به مسئولشون گفته بود که تا پیام می‌دادم، زنگ می‌زد به آقا مصطفی و صداش رو ضبط می‌کرد برام می‌فرستاد. اون روز جواب نداد. از ساعت‌ ۴ پیام دادم تا ۷ می‌خوند، جواب نمی‌داد. دلم ریش بود. داغون بود. وقتی پیامش رو دیدم بی‌مقدمه گفت: "سید حالش خوبه. ولی من پیشش نیستم". 🔸بعد شهادت یه شب مشغول شستن لباس بودم. فاطمه اومد و با ذوق گفت: "مامان می‌دونی الان آقا بابای منه." گفتم آقا؟؟ گفت: "حضرت آقا". مونده بودم چی بگم. گفتم کی گفته؟ گفت: "خودم فکر کردم". تا این رو گفت نشستم. زنگ زدم پدر شوهرم. اومد تا منو دید گفت چی شده؟ گفتم آقاجون مصطفی دیگه نمیاد. همه می‌خواستن آرومم کنم. ولی خودم می‌دونستم. تا ۱۲ شب بهم امید دادن. من تو برزخ بودم نمی‌دونستم به حرف دلم گوش کنم یا حرف اطرافیان. تا ۱۲ شب که، پیام سید ابراهیم به لقاءالله پیوست را برام فرستادن. 🔺همه مضطرب بودن. که به فاطمه چه‌طور بگن. تمام زندگی فاطمه فقط باباش بود. می‌گفتن مامانت بیشتر دوست داری یا بابات؟ بدون هیچ درنگی می‌گفت: "بابا". گفتم خودم به فاطمه می‌گم. بغلش کردم، مثل طوری که باباش بغلش می‌کرد. آقا مصطفی می‌خواست فاطمه رو بخوابونه، رو پاش نمی‌ذاشت. . ادامه دارد👇 شهدا رو یاد کنیم با ذکر صلوات⚘🌱 💎کانال شهید مصطفی صدر زاده @mostafa_sadr_zade