می گفت: «بگید از لحاظ کاری می تونه روی من حساب کنه. من خیلی آدم با پشتکاری هستم. شهرستانی ها اهل کارند. خیلی با تهرانی ها فرق دارند.» مانده بودیم چه کار کنیم. بين اصرارهای مصطفی و آن چه می دانستیم فعلا وقتش نیست، گیرافتاده بودیم. خیلی های دیگر در بسیج دانشگاه بودند که مصطفی می‌توانست انتخاب شان کند، اما حجب و حیا و ویژگی های منحصر به فرد فاطمه حسابی مجذوبش کرده بود. مصطفی گشته بود، شماره دانشجویی فاطمه را پیدا کرده، نمره ها و وضعیت درسی اش را رصد کرده بود. منزل او را پیدا کرده، اطلاعاتی از خانواده و محیط زندگی اش به دست آورده بود.