اگر که شوکت این باغ، به چشم تنگ تو خار است به گوش خود بسپار این فقط شروع بهار است به تیغ و دشنه تن ما نکرده پشت به میدان و نیز جای سر ما، نه شانه‌ که سرِ دار است از آن گلی که شکستید هزار غنچه بروید مباش در پی شاهد، فزون ز حد شمار است به شهریاری شهر شرف رسیده و روشن دو چشم عشق که مردن به جز به معرکه عار است به تشنه کامی این خاک جواب سرخ و صریحی است رگ گلوی من و ما که شکل حرف قصار است هلا سیوف برهنه، شما و سینة چاکم که بی‌قراری ایل از صدای پای سوار است شکستن گل اگرچه نشانده غم به دل باغ به جاده لاله نشاندن به پیشوازی یار است @mostafaahmadiroshan