گزارش یک روز در مصطفی، به قلم فرزندان شهید چمران، پایه چهارم. «بِـسْـمِ‍ـ ٱلـلّٰـه ٱلـرَحْ‍ـمٰـنِـــ ٱلـرَحِـیـمـ‍ْ» 🌸گزارش گروه ”شهید سلیمانی“🌸 🌹تاریخ: ۱۶ دی ۱۳۹۹🌹 🔰بچه ها دانه، دانه آمدند. پس از سلام و احوال پرسی و کلی شادی از این که دوباره به مدرسه آمدیم، همه جلوی لپ‌تاپ آقای معلم جمع شدیم و به تصاویر زنده عده‌ای از بچه ها نگاه کردیم. پس از کمی صحبت با همکلاسی های درون لپ‌تاپ، قرآن هایمان را برداشتیم و به سمت جایگاهمان در کلاس حرکت کردیم. نشستیم، صفحات را ورق زدیم، تا به صفحه ۱۲۰ رسیدیم! اویس از طاها پرسید:«آیه چند هستیم؟» طاها کمی خندید و پاسخ داد:«آیه ۷۱ تا آیه ۴۵ را قرار است بخوانیم!» و اویس سرش را دوبار به علامت (فهمیدم) تکان داد و گفت:«فهمیدم!» در همین لحظات صدای بچه ها از لپ‌تاپ آمد:«اجازه ما بریم؟» آقا معلم که ماسکش در حال افتادن بود را بالا کشید و گفت:«آره اگر می خواهید برید برید، مشکلی نیست!» اکثر بچه ها از جلسه مجازی رفتند. آقای معلم از اپلیکیشن قرار خارج شد و در لپ‌تاپش را بست. آقای معلم قرآنش را نگاهی انداخت و گفت:«آماده‌اید برای خواندن آیه الکرسی؟!» عباس، اویس و طاها گفتند:«ب...ل...ه!» همه با هم شروع کردیم به خواندن. وقتی که خواندیم، سراغ آیات رفتیم. اما قبلش یک کلیپ دیدیم و سراغ آیات رفتیم، که البته با شوخی های بچه ها و صحبت کردن «بُغازی» به خنده کشیده شد! (ا.ع) 🔰اول آقا معلم برگه ریاضی داد و ۱ ساعت طول کشید تا یک سوال را حل کنیم، در شاهنامه من گردآفرین و طاها سهراب و نمایش تمام شد. بعد بازی را کردیم که آقای رودی جای خالی می نوشت و ما حدس می زنیم و شاهنامه تمام شد. (ع.د) ما رفتیم به پایین تا میان وعده بخوریم، ما غذا رو که خوردیم باهم کمی بازی کردیم و به بالا رفتیم. ما کتاب خانه را ردیف کردیم بعد شروع کردیم به نماز خواندن، اویس مؤذن و عباس و طاها امام جماعت بودند. پس از نماز پدر اویس ما سه نفر را رساند خانه. (ط.ا) 🇮🇷کاری از گروه:«شهید سلیمانی»🇮🇷 ٭★پایان★٭ @mostafaschool