🍂
🔻 بابا نظر _ ۲۵
شهید محمدحسن نظر نژاد
تدوین: مصطفی رحیمی
•┈••✾❀○❀✾••┈•
▪︎فصل سوم
◇ شب هشتم محرم ۱۳۵۹ هجری شمسی بود. ما در آنجا ماندیم و کاری انجام ندادیم. فقط کارهای شناسایی منطقه را انجام دادیم. در داخل شهر هم بچه ها به شدت درگیر بودند. دشمن حلقه محاصره را تنگتر کرده بود و منطقه هورالهویزه - چند کیلومتری سوسنگرد - را به تصرف درآورده بود.
◇ فردا صبح فرماندهان گروهانها را خواستم و با آنها صحبت کردم. در آنجا متوجه شدم که دو لشکر پیاده عراقی مقابل ما هستند. سیصد تانک هم آنها را پشتیبانی میکرد. اکثر نیروهای این دو لشکر از نیروهای ویژه - کلاه قرمزها- ارتش صدام بودند. برای فرماندهان گروهانها توضیح دادم که سه گردان هستیم. یک گردان نیروهای خودم و دو گردان نیروهای تحت امر دکتر چمران. از ظواهر پیدا بود که نیروهای ارتش در عملیات شرکت نمیکنند. همه ارتش تحت امر بنی صدر بود. حضرت امام (ره) هم همان روز پیام داده بودند. پیام این بود که باید سوسنگرد را پس بگیرید. کلمه «باید» را امام در متن صحبت هایشان آورده بودند.
◇ تعدادی از نیروها را فرستادم تا جیره و غذای خشک تهیه کنند. برای شب عملیات مقداری نخود پخته تهیه کرده بودند تا نیروها توی جیبشان بریزند. به چمران گفتم دکتر وقتی با دشمن درگیر شدیم، معلوم میشود بالاخره ما تکاور شده ایم یا نه! دکتر چمران و رستمی خندیدند. دکتر چمران گفت: ان شاء الله که شما تکاور هستی. چقدر نیرو آماده عملیات کرده ای؟ گفتم: یک گروهان برای مرحله اول و دو گروهان برای پشتیبانی مراحل بعد گذاشته ام. دکتر چمران گفت همین گروهان شما کفایت می کند. شما یک گروهان را آماده کنید.
◇ رستمی گفت: من امشب خودم میخواهم همراه نیروها بیایم. یک گروهان دیگر هم آماده کنید.
دکتر چمران گفت: چون عراقی.ها از سمت راست جاده کرخه فشار زیادی آورده اند من خودم از آن سمت میروم. از طرف دیگر سوسنگرد باید وارد بشوم.
به رستمی هم گفت شما با گروهانت از سمت جاده حرکت کنید. دکتر چمران به من گفت شما از سمت چپ جاده بیایید که اگر نیروهایی خواستند از داخل شهر فرار بکنند آنها را بگیرید. حتی ممکن است بخواهند ما را دور بزنند. باید مراقب باشید. گفتم: دکتر نیروهای ارتشی چه کنند؟ عده ای از آنها خیلی مایلند که بجنگند.
◇ دکتر چمران گفت: این مردک - بنی صدر - نمی گذارد کار کنیم.
بنی صدر خیال میکند اگر سوسنگرد سقوط کند، می تواند آن را پس بگیرد. پیام امروز حضرت امام همه را زنده کرده. الان معلوم نیست بگذارد ارتش به کمک ما بیاید یا نیاید. من و رستمی به دکتر چمران گفتیم آتش توپخانه چه می شود؟
تک زدن و اجرای عملیات آتش پشتیبانی میخواهد. سرگرد اسلوبی گفت هر جایی و به هر میزان آتش توپخانه بخواهید، روی من میتوانید حساب کنید. او که بالاست، اگر بخواهد می آورد. شما منتظر آتش پشتیبانی از جای دیگر نباشید. هر چه از لوله اسلحهتان در آید به همان نگاه کنید.
◇ در آن شب، حال و هوای خاصی حاکم بود. هیچ زبانی قادر به توصیف آن فضا نیست. هنوز حرکت نکرده بودیم که دیدم نیروهای گروهانهای دیگر که بنا بود بمانند دنبال من راه افتاده اند! خواهش و تمنا می کردند و قسم میدادند که آنها را نیز به عملیات ببرم. یکی از نیروهای بسیجی که بعداً در همان عملیات دستش قطع شـد، بــه مــن چسبیده بود و میگفت پهلوان! من هم پهلوانم. پرسیدم کجایت به پهلوانی میخورد؟!
گفت: برای این که بیایم و با دشمن بجنگم پهلوانم. من تا فردا صبح طاقت نمی آورم، نمیتوانم اینجا بمانم.
گفتم: سازمان عملیاتی ما امشب این است که یک گروهان از گردانمان باید در احتیاط و پشتیبانی باشد. ما که جلو میرویم، خسته و افتاده میشویم. بعد شما باید به ما کمک کنید.
گفت: برو بابا تا فردا صبح شما عراقی ها را از سنگرهایشان بیرون می کنید. بعد ما بیاییم، چه بگوییم؟
◇ گفتند یک گردان زرهی از لشکر ١٦ زرهی قزوین آمده است و بقیه نیروهای تیپ در راه هستند. فردی به نام سرگرد آجوری که فرمانده توپخانه بود، نزد دکتر چمران آمد و گفت من فرمانده گردان توپخانه هستم. توپخانه جلوی پادگان دشت آزادگان استقرار دارد. به من دستور داده شده تا برای پشتیبانی از عملیات شما آتش پشتیبانی بریزم. آتش پشتیبانی را خداوند این چنین درست کرد. من گفتم: شما با ما جلو بیایید.
گفت: من افسر توپخانه هستم و کاری به شکستن خط نبرد ندارم.
با لحن ساده ای گفتم شما میترسی که کشته شوی؟!
او چیزی نگفت و سکوت کرد. دکتر چمران به سرگرد آجوری گفت: برو کار خودت را بکن. به دیده بانها بگویید، دقت کنند آتش پشتیبانی را روی نیروهای خودی نریزند. قبل از حرکت ما دکتر چمران با نیروهایش رفتند. ما نیز دنبال آنها رفتیم.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#بابا_نظر
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd