🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 7⃣2⃣ 👈 بخش دوم: جنگ و اسارت صدای ناله و فریادمان در ساختمان می پیچید. مأموران بی رحم استخبارات بصره با کتک سؤال هم می کردند. من و دوستانم زیر مشت و لگدها و ضربات، مقاومت و ناله می کردیم. مجالی برای جواب دادن نمی یافتیم. چند دقیقه بعد ما شش نفر با سر و روی خونی و لب و دهان ورم کرده، هرکدام گوشه ای روی زمین ولو شدیم و از درد به خود می پیچیدیم و مینالیدیم. این تازه خوش آمد گویی مأموران بی رحم بعثی بود. آن قدر ما را زدند که خسته شدند و کنار کشیدند. صدای ناله مان در اتاق می پیچید. مأموران عرق کرده، نفس نفس زنان فحش نثارمان می کردند. چیزی نگذشت که مأمورهای تازه نفسی سر رسیدند و دوباره شروع به زدن کردند و سؤال می کردند: - برای چه کاری و کجا می رفتید؟ - با حزب الدعوه چه ارتباطی دارید؟ - مقصد اصلی شما کجا بود؟ - نظامی هستید یا شخصی؟ هیچ کدام از ما نم پس ندادیم و چیزی نگفتیم. من خودم را صالح البحار (صالح دریانورد) معرفی کردم که تاجر میوه و تره بار و دائم در رفت و آمد است. در بازجویی های اولیه گفتم: تره بار و صیفی جات برای کشورهای حاشیه خلیج فارس می برم و آن دو نفر دیگر، همکارانم و مابقی افراد، ناخدا و جاشوهای لنج هستند؛ اما مأموران بعثی حرف هایم را باور نکردند. تا نزدیک ظهر شکنجه شدیم و کتک خوردیم. نای حرکت نداشتیم و بدنمان کبود شده بود. گیج و منگ فقط ناله می کردیم. تا اینکه یک درجه دار وارد اتاق شد و از دیدن اوضاع به هم ریخته و کتک زدن ما شش نفر، با فریادی بر سر مأموران گفت: - لا تضربوهم؛ عوفوهم. هما يحچون کل شی... یالا ولو!؟ کا ش... بالا ولو!؟ (چرا این ها را اینقدر میزنید؟ بس کنید. یالا برید بیرون!) ولشان کنید. لازم به زدن نیست هر سؤالی کنیم خودشان جواب می دهند. میخواست توجه من و همراهانم را جلب کند تا با آنها همکاری کنیم. چندی بعد ما را با سروصورت کبود و خونی و لب شکافته و دهان ورم کرده، رها کردند . کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd 🍂