شهيد «عليرضا محموديپارسا» در بیست و سوم تيرماه سال 1348، در خانوادهاي مذهبي و متوسط در شهر تهران ديده به جهان گشود. نور شهادت در چهرهاش از همان دوران كودكي نمايان بود و در كودكي داراي هوش و ذكاوت بالايي بود. در كودكي نماز را فرا گرفت و در شش سالگي وارد مدرسه شد. از همان موقع حيا و شرم زياد در وجودش بود. دروان كودكي و ابتدايي خود را پشت سر نهاد و وارد مقطع راهنمايي شد به تحصيل ادامه داد. او حضوري فعال هم سطح با سنش داشت با فرمان امام پس از پيروزي وارد بسيج گرديدو در پي حمله ناجوانمردانه صداميان به خاك پاك ايران اسلامي شهيد محمودي دلش طاقت نياورد و به جبهههاي نبرد حق عليه باطل اعزام گرديد و به مبارزه در راه حق و عدالت پرداخت و در جبهه بسيار ايفاي نقش كرد تا اينكه سرانجام در بیست و نهم بهمن ماه 1361، در منطقه عملياتي فكه با رشادتها و فداكاريهاي فراوان بر اثر اصابت تركش به درجه رفيع شهادت نائل گرديد. تربت مطهر شهید در گلزار شهدای «امامزاده محمد» کرج می باشد.
از شهید گرانقدر « علیرضا محمودی پارسا» متن با عنوان توبه نامه در شصت و دو بند در دست است. که در ادامه مطالعه می کنید:
« توبهنامه »
بار خدايا از كارهائي كه كردهام به تو پناه مي برم از جمله:
1ـ از اينكه حسد كردم.
2ـ از اينكه تظاهر به مطلبي كردم كه اصلاً نمي دانستم .
3ـ از اينكه در غذا خوردن به ياد فقيران نبودم .
4ـ از اينكه زيبائي قلمم را به رخ كسي كشيدم .
5ـ از اينكه مرگ را فراموش كردم .
6ـ از اينكه در راهت سستي و تنبلي كردم .
7ـ از اينكه عفت زبانم را به لغات بيهوده آلودم .
8ـ از اينكه براي دوستم آرزوي كفر كردم كه ايمانم نمايانتر شود .
9ـ از اينكه به كسي دروغ گفتم كه آنجا حق اين بوده است كه راست بگويم .
10ـ از اينكه درسطح پائينترين افراد جامعه زندگي نكردم .
11ـ از اينكه منتظر بودم تا ديگران به من سلام كنند .
12ـ از اينكه امامم را نشناختم و محبت او را در دل نداشتم و به گفتة پيغمبر (ص) هركسي بميرد و امام خويش را نشناسد مانند كسي است كه در جاهليت مرده است .
13ـ از اينكه ديگري را وادار كردم كه به بزرگي من اعتراف كند و از بزرگي تو بازماند .
14ـ از اينكه شب به هر نماز شب بيدار نشدم .
15ـ از اينكه ديگران را به كسي خنداندم غافل از آنكه خود خندهدارتر از همه هستم .
16ـ از اينكه لحظهاي به ابدي بودن دنيا و تجملاتش فكر كردم .
17ـ از اينكه حق والدينم را ادا نكردم .
18ـ از اينكه در مقابل متكبرها، متكبرترين و در مقابل اشخاص متواضع، متواضعتر نبودم .
19ـ از اينكه همواره خشم بر عقلم ( فرو بردن خشم) غلبه داشت .
20ـ از اينكه چشمم گاه به ناپاكي آلوده شد
21ـ از اينكه شكمم سير بود و ياد گرسنگان نبودم
22ـ از اينكه زبانم گفت: بفرمائيد ولي دلم نگفت: بفرمائيد .
23ـ از اينكه حرف حق، شنيدنش برايم مشكل بود و منطقي نبودم .
24ـ از اينكه نشان دادم كارهاي هستم خدا كند كه پُست و مقام پَستمان نكند .
25ـ از اينكه ايمانم به بندهات بيشتر از ايمانم به تو بود.
26ـ از اينكه بر خود چيزي را پسنديدم و بر بنده ات نپسنديدم .
27- از اينكه منتظر تعريف و تمجيد ديگران بودم غافل از اينكه تو بهتر از ديگران مينويسي و با حافظهتري .
28ـ از اينكه سعي داشتم كار بدم را در حضور جمعي توجيه كنم با آنكه ميدانستم غلط است .
29ـ از اينكه در سخن گفتن و راه رفتن اداي ديگران را در آوردم .
30ـ از اينكه رسوا شدن در دنيا برايم دشوارتر از رسوائيهاي آخرت بود .
31ـ از اينكه حق محبت ديگران را ادا نكردم .
32ـ از اينكه غيبت دوستم را كردند ومن از ته قلب خوشحال شدم .
33ـ از اينكه در نظريهام شك نكردم تعمق نكردم و فكر كردم هر چه مي گويم صحيح است .
34ـ از اينكه پولي بخشيدم و دلم خواست از من تشكر كنند .
35ـ از اينكه هر قراري بايد ميرفتم دير رفتم يا اصلاً نرفتم .
36ـ از اينكه خلاف وعدهاي كه داده بودم عمل كردم يا زير قولم زدم .
37ـ از اينكه مبالغه در حرف زدن كردم وچيزي را بزرگتر از آنچه بود نشان دادم .
38ـ از اينكه از گفتن مطالب غير لازم خودداري نكردم و پرحرفي كردم .
39ـ از اينكه شكر نعمت را بجا نياوردم ودلم ميخواست كاش زيباتر وغنيتر بودم .
40ـ از اينكه رعايت بهداشت جمعي را نكردم ( حمام ، مسواك، ناخن، غذا و.....) .
41ـ از اينكه جائي كه بايد امر به معروف و نهياز منكر كنم نكردم .
42ـ از اينكه كاري كه بايد في سبيل الله ميكردم نفع شخصي مصلحت يا رضايت ديگران را نيز در نظر داشتم .
43ـ از اينكه شب با ياد تو بخواب بروم، بلكه به فكر اين بودم كه فردا چه كنم. ( في سبيل الله)