کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
🍂 🔻  بابا نظر _ ۵۴ شهید محمدحسن نظر نژاد تدوین: مصطفی رحیمی                            
🍂 🔻  بابا نظر _ ۵۵ شهید محمدحسن نظر نژاد تدوین: مصطفی رحیمی                                 •┈••✾❀○❀✾••┈• ▪︎فصل هفتم 🔘 چهار پنج روز بیشتر در مشهد نبودیم که فرمان دادند سریع برگردید. باز دوباره با یک هواپیمای سی ۱۳۰ به دزفول برگشتیم. از دزفول مستقیم به سایت چهار و پنج رفتیم. آقای غزالی که آن زمان فرمانده سپاه خراسان شده بودند به منطقه آمد و تغییراتی در فرماندهی لشکر و نیروهای تحت امر آن ایجاد کرد. 🔘 مرتضی قربانی را به عنوان فرمانده لشکر ۵ نصر منصوب کردند. کادر تیپ امام جواد(ع) هم به کلی تغییر کرد. شاملو و مهدیان پور را به مشهد فرستادند. غلامرضا احمدی به عنوان فرمانده تیپ شهید برونسی جانشین اول و شوشتری جانشین دوم شده بودند. تیپ امام صادق(ع) را هم که ما تحویل گرفتیم. مرتضی قربانی برای کل کادر لشکر سخنرانی کرد. او گفت که این بلوزی که تن من است به خون شهدا آغشته شده است. ابوالفضل رفیعی از این جمله خیلی ناراحت شد. برخاست و گفت: روی بلوز ما، ماست که نمالیده اند. 🔘 قربانی توضیح داد که منظور او بی قدر کردن حضور نیروهای خراسان در جنگ نبوده و گفت: می‌خواستم حضور خودم را به بچه های لشکر بگویم! در ثانی ما دست همکاری به سمت برادران خراسان دراز می‌کنیم. 🔘 فصل هفتم دستور شناسایی عملیات والفجر یک صادر شد. من با سید مجید مصباحی که در واحد عملیات تیپ ۲۱ امام رضا(ع) بود، رفتیم و منطقه را تا محل رودخانه بازدید کردیم. نیروهای اطلاعات تیپهای امام صادق (ع) امام جواد (ع) و امام رضا(ع) به آنجا رفتند. از پل یازینب و پیچ انگیزه به سمت ارتفاعات مجاور در شرق شهر زبیدات، کل منطقه ای بود که ما زیر نظر گرفتیم. طرح به این صورت بود که از سمت چپ زبیدات اول لشکر ۳۱ عاشورا وارد عمل می شد، سپس لشکر ۵ نصر حرکت می‌کرد. لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) بعد از آنها می‌رفت. لشکرهای دیگر نیز به تدریج می‌رفتند تا به ارتفاعات حمرین می‌رسیدند. 🔘 شناسایی ها که آغاز شد ما در ابوغریب، قرارگاه تیپ ۲۱ امام رضا(ع) را زدیم. فاصله چادرها از هم حدود پنجاه قدم بود. بهار سال ١٣٦٢ منطقه بسیار سرسبز و زیبا بود. گردانهای ما از روستایی که اسمش را شهید آهنی گذاشتیم، گسترش پیدا کردند و تا ارتفاعات ابوغریب می‌رسیدند. در آنجا نیز دو گردان از ارتش با گردانهای ما ادغام شدند. در اغلب موقعیت‌ها وقتی با نیروهای ارتشی ادغام می‌شدیم یکی از بچه های سپاه فرمانده بود. 🔘 حاج رمضانعلی عامل که از جمله نیروهای شناخته شده بود، در قرارگاه نزد ما بود البته کار ستادی را دوست نداشت. بیشتر مایل بود در کارهای عملیاتی شرکت کند. به اتفاق او سوار موتور شدیم و رفتیم تا منطقه را دور بزنیم. نقاط خوبی را برای استقرار و حرکت تیپ امام صادق(ع) پیدا کردیم. محل استقرار گردانها مشخص شد. برای هماهنگ کردن با تیپ ۲۳ ذوالفقار ارتش به مقر آنها رفتیم. ناهار را آنجا بودیم. بحثی در افتاد که به نتیجه هم نرسید! قرار شد که مسؤولین تیپ‌ها و لشکرهای دیگر نیز بیایند تا بلکه بحث به نتیجه برسد. قرار بــر این شد فرماندهی هر دو تیپ به عهده آقای قاآنی باشد. طبق معمول دو افسر ارتش نیز به عنوان معاونین او در رأس تیپ‌ها معین شدند. علی موحدی چاله ای کنده بود تا خمره آبی را در آن بگذارد. می گفت که خمره را پیدا کرده است. همیشه هم آن را پر از آب می کرد. ظرفی گذاشته که بچه ها با آن از خمره آب برمی داشتند.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @mostagansahadat 🍂