✅ داستان کوتاه (180) 🌷 صدقه یا دافع بلا؟ مردی در مدینه زندگی می کرد که سـخت دشـمن رسول خدا (ص) بود. روزي از مقابل آن حضـرت می گذشت و به جاي سلام گفت: السام علیک: مرگ بر شما! پیامبر در جواب فرمود: علیک: بر خودت باد! یکی از یاران آن حضرت عرض کرد: یا رسول الله! این مرد به جاي سلام گفت: مرگ بر شما باد! حضرت فرمود: من هم گفتم: بر تو باد! سپس فرمود: امروز ماري سیاه، پشت گردن او را می گزد و می کشد. مرد به مقصد خود رفت و طولی نکشید که دیدند پشته بزرگی هیزم جمع آوري نموده، به خانه اش می رود. وقتی خواست از برابر پیغمبر بگذرد، حضرت فرمود: پشته هیزم را بر زمین بگذار. او هیزم را که بر زمین نهاد، مار سیاه هولناکی را دیدند در میان هیزم ها که تکه چوبی را به دندان گرفته است. رسول خدا (ص) به مرد فرمود: راستش را بگو امروز چه کاري انجام داده اي؟ او اشاره به پشته هیزم کرد و گفت: کار من امروز همین است که این پشـته هیزم را جمع آوري کردم، جز این کاري انجام نداده ام، ولی هنگامی که پشـته هیزم را فراهم کردم، مرد فقیري آمد و از من کمک خواست. من دو قرص نان داشتم. یکی را خوردم و دیگري را به او صدقه دادم. پیامبر خدا (ص) رو به اصحاب کرد و فرمود: به خاطر همین عمل، خداوند بلا را از او برگرداند. آنگاه فرمود: صدقه به نیازمندان ، مرگ ناگهانی و حوادث ناگوار را ازانسان دور می سازد. 📚 داستانهای بحارالانوار، ج 10، ص 36 📱 کانال سبک زندگی متقین: @mottagheen