🌼 پارت پانصد و یک
🌼 رمان بازیگز تنهایی
🎬🎬🎬🎬🎬🎬🎬🎬🎬
🔅نویسنده: حلما صدقی
#part501
سلام و احوال پرسی همه به راهه، ساره پشیمون از لجبازی
کاش یه لباس خوب تر میپوشید
حتی اگه چادر رنگی سرش باشه
زنا حواسشون جمعه...
عمو عمه ها همه به احترام محمد اومدن
که حالا که اون افتاده است خواهر
برادراش نشون بدن که پشت هم هستن...
عمه مرضیه خیلی خوشحاله
چشماش برق میزنه...
خوب داره پسرشو سر وسامون میده چرا خوشحال نباشه!
کظم غیظ: فرو بردن خشم
****
همه خودشونو مرتب میکنن، نجمه سریع میزو چک میکنه که کم کسری نباشه...
ساره چادر نازنینو مرتب میکنه...
و چادر خودشو صاف ومرتب سر میندازه و کنار همسرش می ایسته...
نازنین همه برقا رو روشن میکنه، خونه چراغونی حس مجلس جشنو بیشتر
میکنه...
همه یکی یکی راهرو خونه رو طی میکنن و وارد خونه میشن
عمو حسن و عمو حسین و احمد آقا و عمه مرضیه و و عمه راضیه و خواهرای
آقا داماد هر کدوم با یه خنچه زیبا و کوچیک پسته ای رنگ، وارد میشن
و آقا داماد موقر با یه سبد گل بزرگ پر از لیلیوم های زیبا آخر از همه وارد
میشه... همه میدونن عمه این همه خریدو برای پوشندن تلخ کامی جلسه قبل، انجام
داده...
کسی دلش واسه احسان نمیسوزه
و اگه خیلی طبیعی رفتار میکنن
فقط دلیلش
خوشیه خودشونه
که نمیخوان زهر بشه...
ساره به طرف پدرش میره
تا جاشو درست کنه و به همه تسلط داشته باشه...
احسان با ساره جلو میره و آروم بهش میگه:
_ بذار کمکت کنم... بذاریمشون روی صندلی چرخ دار،که نزدیک مهمونا باشن
ساره قبول میکنه... اما به محض این که احسان دستشو به بازوی محمد میزنه
محمد خودشو منقبض میکنه...
شب شیرین همه با بوی عطر و گلاب و اسپنده معطر شده
اما برای احسان همه سر خوردگیه...سر خوردگی یعنی این که پدر همسرت این قدر بد ،دامادشو پس بزنه
ادامه دارد ..