💚 موعـود 💚
#part540 معلوم نیست باز چه نقشه ای داره! پاشا نمونه یه مرد مکاره پاشا ادامه میده: _ خوب شرا
* احسان با دو تا دستاش ،سرشو فشار میده تلفنو بر میداره و شماره رضا رو میگیره: _ سلام داداش خوبی؟ _ سلام رضا، میشه واسم یه کاری کنی _ چی داداش! _ یه استعلام از کل زمینایی که به اسممه خیلی هاش باغن. و پدرم روشون کارگر گذاشته. دنبال یه خونه باش. تو پایین شهر. واسم بگیر _ چیزی شده احسان؟ _ دعا کن نشده باشه. فکر کنم دارم تو منجالب بدی میوفتم. یه مردابی که تا الان خودم ازش خبر نداشتم. _ خودت کی میای؟ _ میخواستم فردا برگردم با این وضعیتی که الان دارم احتمالا موندگار بشم. ** یک شبه که احسان رفته و ساره ذهنش کاملا مشغوله... میخواد همه چیزو به احسان بگه. میخواد فشارهای این چند ماهه که عموش، بهش اعمال کرده رو به احسان بازگو کنه. این که سحر وبه حال خودش ول کرده و اونم خیلی راحت به کشورش بر گشته. مطمعنه که احسانی که این همه دوسش داره حتما تا الان از سحر تقاص گرفته. و ویدئویی که عموش تو تلگرام براش فرستاده و احسان تو یه اتاق با یه مرد سن بالا و سرور وسحری که روی تخت دراز کشیده، داره حرف میزنه. چرته محضه و این موضوع، مال قبل ازدواجش با احسانه. ادامه دارد..